کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارث خور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آرث
لغتنامه دهخدا
آرث . [ رَ ] (ع ص ) اَرَث . گوسپند خال خال .گوسفند منقط. گوسفند که خالهای سیاه و سپید دارد.
-
ارث بردن
لغتنامه دهخدا
ارث بردن . [اِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) وارث شدن . میراث بردن . ارث .
-
ارث بر
لغتنامه دهخدا
ارث بر. [ اِ ب َ ] (نف مرکب ) ارث بَرَنده . وارث .
-
جستوجو در متن
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ) هور. خورشید. آفتاب . مهر. شارق . شمس . ذُکاء. بیضا. بوح . یوح . عجوز. تبیراء. غزاله . لولاهه . ابوقابوس . حورجاریه . اختران شاه . لیو. نیر اعظم . نیر اکبر. ارنة. شرق . جای آن در فلک چهارم است . (یادداشت مؤلف ) : شکوفه همچو...
-
میراث خواره
لغتنامه دهخدا
میراث خواره . [ خوا / خا رَ / رِ] (نف مرکب ) میراث خوار. میراث خور. میراث بر. وارث . ارث بر. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به میراث خوار شود.
-
وامانده
لغتنامه دهخدا
وامانده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گشاده . (ناظم الاطباء). بازمانده . مفتوح . گشوده . مانده : عین جاحمه ؛ چشم وامانده . (منتهی الارب ). || خسته . مانده . درنگی کرده . (ناظم الاطباء). بستوه آمده . (آنندراج ). که از بسیاری رفتن یا گرانی بار به پیش رفتن...
-
وار
لغتنامه دهخدا
وار. (پسوند) مانند. شبه . نظیر. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). واره . (جهانگیری ) (آنندراج ). وش . (یادداشت مؤلف ). وار به این معنی گاهی به صفت ملحق میشود و اغلب قید میسازد چون متنکروار و عاجزوار و گاهی به اسم عام می پیوندد وصفت یا ...
-
و
لغتنامه دهخدا
و. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حروف مصمته است . رجوع به مصمته شود. و نیز از حروف یرملون محسوب است . رجوع به یرملون شود. و ن...
-
صفاریان
لغتنامه دهخدا
صفاریان . [ ص َف ْ فا ](اِخ ) یا آل لیث یا آل صفار. نام سلسله ای از ملوک ایران است که در حدود نیم قرن بر قسمت شرقی ایران حکومت داشتند. سرسلسله ٔ این خاندان یعقوب بن لیث است . درباب لیث پدر یعقوب مورخان را سخنان گوناگون است . صاحب تاریخ سیستان نسب وی ...