کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارتماس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارتماس
لغتنامه دهخدا
ارتماس .[ اِ ت ِ ] (ع مص ) به آب فروشدن . (منتهی الارب ). فروشدن در آب . اغتماس . انغماس . غمس . در آب غوطه خوردن .
-
جستوجو در متن
-
مرتمس
لغتنامه دهخدا
مرتمس . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) به آب فروشونده . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتماس . رجوع به ارتماس شود.
-
ارتماسی
لغتنامه دهخدا
ارتماسی . [ اِ ت ِ ] (ص نسبی ) منسوب به ارتماس .- غسل ارتماسی ؛ فرورفتن در آب کُر یا جاری بقصد غُسل . غسلی که تمام سرو تن یکبار در آب فروبرند. مقابل غسل ترتیبی .
-
انغماس
لغتنامه دهخدا
انغماس . [ اِ غ ِ ] (ع مص ) به آب فرورفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). به آب فروشدن . (تاج المصادر بیهقی ). به آب درآمدن . اغتماس . انقماس . ارتماس . غوط خوردن . (یادداشت مؤلف ).
-
اغتماس
لغتنامه دهخدا
اغتماس . [ اِ ت ِ] (ع مص ) برابر رنگین کردن دست را: اغتمست المراءة غمساً. (منتهی الارب ). برابر رنگین کردن زن دست را. (ناظم الاطباء). رنگین کردن زن دست ها را بتساوی و بی نگار: اغتمست المراءة؛ غمست یدها خضاباً مستویاً من غیرتصویر. (از اقرب الموارد). خ...
-
وسواس
لغتنامه دهخدا
وسواس . [ وَس ْ ] (ع اِ) اندیشه ٔ بد و آنچه در دل گذرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هر بدی که به قلب خطور کند وهر چیزی که در آن خیر و صلاح نباشد. (اقرب الموارد). || عبارت است از خواطر نفسانیه ٔ جسمانیه ،خواه عقلی باشد خواه حسی باشد و خو...
-
شکستن
لغتنامه دهخدا
شکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص ) چیزی را چندین پاره کردن و خرد کردن و ریزریز کردن . (ناظم الاطباء). خرد کردن . قطعه قطعه کردن . پاره پاره کردن . کسر. اشکستن . بشکستن . تفتیت . وطس . هدّ. فض ّ. وقم . اسم مصدر از آن شکنش است که مرخم آن شکن مستعمل است . (ی...
-
حج
لغتنامه دهخدا
حج . [ ح َج ج / ح ِج ج ] (ع مص ) آهنگ کردن . (منتهی الارب ). آهنگ کردن به چیزی . القصد الی الشی ٔ المعظم . (تعریفات جرجانی ص 56). قصد. (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). قصد کردن . (ترجمان القرآن ). || تردد. آمدوشد کردن با کسی . بسیار آمدورفت کر...