کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارتعاش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارتعاش
لغتنامه دهخدا
ارتعاش . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) لرزیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). ارتعاد. لرز. لرزه . رَجف . رجفه . زلزال . رِعدَه . با خود لرزیدن . (مؤید الفضلاء). با خویش لرزیدن . (آنندراج ): ارتعاش انگشتان : چون بدرد شرم گویم راز فاش چند از این صبر وزحیر...
-
جستوجو در متن
-
میزان الصوت
لغتنامه دهخدا
میزان الصوت . [ نُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح فیزیکی ) دیاپازون . دستگاهی که ارتعاش صوت را نشان می دهد. ارتعاش نمای فیزیکی . آواسنج .
-
ترجید
لغتنامه دهخدا
ترجید. [ ت َ ] (ع مص ) لرزیدن . رُجِّدَ ترجیداً (مجهولاً)، شدد للمبالغه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ارتعاش . (از المنجد).
-
مستهدج
لغتنامه دهخدا
مستهدج . [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) شتابی کننده . (از منتهی الارب ). عجلان . || با ارتعاش راه رونده . (از اقرب الموارد). رجوع به استهداج شود.
-
زیل
لغتنامه دهخدا
زیل . (ص ) تحریفی است از لفظ «زیر» که صفت صداهای نازک است . اصواتی که تعداد ارتعاش امواج آن زیاد باشد زیر نامیده میشود و ابدال «ر» به «ل »در زبان عامیانه بسیار رواج دارد مانند: دیفال = دیوار، سولاخ = سوراخ . (از فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ).
-
فرکانس
لغتنامه دهخدا
فرکانس . [ فْرِ / ف ِ رِ ] (فرانسوی ، اِ) درحرکت موجی ، تعداد ارتعاشات در واحد زمان است . مقدارعددی آن برابر است با سرعت انتشار موج مستقیم بر طول موج . برحسب ارتعاش در ثانیه ، یا سیکل در ثانیه ، یاهرتز سنجیده می شود. || فراوانی . بسامد.
-
یقطان
لغتنامه دهخدا
یقطان . [ ی َ ] (معرب ، اِ) سنگی متحرک است . خفقان دل و ارتعاش و استرخا را مفید است . (نزهةالقلوب ). به لغت رومی نوعی از سنگ و آن هر جا باشد خودبه خود حرکت کند و چون دست کسی بر آن رسد ساکن گردد. گویند علت یرقان و استرخای اعضا را برطرف کند و هرکه با خ...
-
رعده
لغتنامه دهخدا
رعده . [ رَ دَ / دِ ] (ع اِ) رَعدَة. لرزه . جنبش . تشنج . (فرهنگ فارسی معین ). رعشه . لرزه . لرز. ارتعاش . ارتعاد. لرزش . اضطراب و آن مقدمه ٔ رعشه باشد. (یادداشت مؤلف ).
-
رعشنة
لغتنامه دهخدا
رعشنة. [ رَ ش َ ن َ ] (اِخ ) آبی است مر بنی عمروبن قریظ را از بنی بکربن کلاب سمیت برعشن ملک لحمیر کان به ارتعاش . (منتهی الارب ). نام دوچاه متعلق به بنی عمروبن قریظ. (از معجم البلدان ).
-
مرتعش
لغتنامه دهخدا
مرتعش . [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) رعشه دار. لرزان . (غیاث اللغات ). لرزنده . (آنندراج ). مرتعد. (یادداشت مرحوم دهخدا). که لرزش و ارتعاش دارد. رجوع به ارتعاش شود : مرتعش را کی پشیمان دیده ای بر چنین جبری تو برچفسیده ای . مولوی .ز آن پشیمانی که لرزانیدیش ...
-
گوشمالی
لغتنامه دهخدا
گوشمالی . (حامص مرکب ) سیاست . تنبیه . مجازات : از حلقه ٔ او به گوشمالی گوش ادبم مباد خالی . نظامی .رجوع به گوشمال شود.- گوشمالی دادن ؛ گوشمال دادن .رجوع به گوشمال دادن شود. || در اصطلاح موسیقی کوک کردن و به ارتعاش درآوردن سیم یا زه ذوات الاوتار یا ...
-
رعشة
لغتنامه دهخدا
رعشة. [ رَ ش َ ] (ع اِ) عجله . (اقرب الموارد). || رَعشَه ؛ علتی که از آن دست آدمی بی اراده می لرزد. (غیاث اللغات ازبحر الجواهر). رجوع به رَعشَه یا رَعشِه شود. || (اصطلاح پزشکی ) لرزشهای منظم متساوی البعد غیرارادی در یکی از اعضا (سر، دست یا پا). ارتعا...
-
لرزش
لغتنامه دهخدا
لرزش . [ ل َ زِ ] (اِمص ) اسم مصدر از لرزیدن (این قلیل الاستعمال است ). لزر. لرزه . لرزیدن . رعدة. اِرتعاد. رجفة . اهتزاز. ارتعاش : ز باریدن برف و باران و سیل به لرزش درافتاده همچون سهیل . سعدی .نفاض ؛ لرزش تب . (منتهی الارب ).
-
ارتعاج
لغتنامه دهخدا
ارتعاج . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) لرزیدن . (منتهی الارب ). ارتعاد. ارتعاش . لرزه . || پیاپی جستن برق . (زوزنی ). || پر شدن رود. (منتهی الارب ). پر شدن رودخانه از آب . || بسیار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بسیار شدن مال . (زوزنی ). بسیار مال و شتران و اولاد ...