کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارادة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اراده
لغتنامه دهخدا
اراده . [ اِ دَ ] (ع مص ، اِمص ) اِرادة. اِرادت . خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). خواست . خواسته . خواهش . میل . قصد. آهنگ . کام . دَهر. (منتهی الارب ) : و واقف گردان او را بدرستی اختیار کردنت در آنچه جسته ای آنرا و صواب بودن بآنچه اراده کرده ای . (تا...
-
واژههای همآوا
-
عرادة
لغتنامه دهخدا
عرادة. [ ع َ دَ ] (اِخ ) دهی است به رأس تلی شبیه به قلعه بین رأس عین و نصیبین که قافله ها در آنجا باراندازند. (معجم البلدان ).
-
عرادة
لغتنامه دهخدا
عرادة. [ ع َ دَ ] (ع اِ) ملخ ماده . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و نیز رجوع به عرارة شود.
-
جستوجو در متن
-
هرادة
لغتنامه دهخدا
هرادة. [ هَِ دَ ] (ع مص ) ارادة. رجوع به اراده شود.
-
شغشغة
لغتنامه دهخدا
شغشغة. [ ش َ ش َ غ َ ] (ع اِ) گردون و اَراده . (ناظم الاطباء). و رجوع به اراده و شعیع شود.
-
جزافیة
لغتنامه دهخدا
جزافیة. [ ج ُ / ج َ / ج ِ فی ی َ ] (ع ص نسبی ) تأنیث جزافی . رجوع به جزافی و جزاف شود.- اراده ٔ جزافیه ؛ اراده که از روی علم و حکمت نباشد.
-
بی خواست
لغتنامه دهخدا
بی خواست . [ خوا / خا ] (ق مرکب ) بی طلب . بدون آنکه خواهند. بی نیت و اراده و قصد قبلی . || ناطلبیده . (غیاث ) (آنندراج ). بدون اراده . (ناظم الاطباء).- بی خواست خدا ؛ بدون مشیت خدا.|| بی تلاش . (غیاث ) (آنندراج ).
-
میلی
لغتنامه دهخدا
میلی . [ م َ / م ِ ] (ص نسبی ) آنکه در میل و اراده و خواهش و آرزوی خود آزاد باشد. (ناظم الاطباء). || دمدمی مزاج در تداول عامه .که بر اراده ای ثابت و استوار نباشد. که از نظامات ونسقها دقیقاً پیروی نکند و هرگاه که خواهد به کاری پردازد که متابع میل و خو...
-
مکنی
لغتنامه دهخدا
مکنی . [ م َ نی ی ] (ع ص ) در کنایه ، لفظی که لازم معنی آن اراده شده باشد چنانکه در مثال : این فصول با اشتر دراز گردن و بالا کشیده بگفتند. از «درازگردن » و «بالا کشیده » حمق اراده شده است و بنابراین این دو کلمه مکنی است .- مکنی عنه ؛ معنایی که از مک...
-
بدائیة
لغتنامه دهخدا
بدائیة. [ ب َ ئی ی َ ] (اِخ ) گروهی که بداء را درباره ٔ خداوند متعال جایزمی دانند. (از تعریفات جرجانی ). از غلاة شیعه که بداءرا درباره ٔ حق تعالی جایز دانسته اند. اینان گویند مانعی ندارد که خداوند فعلی را اراده کند سپس چیزی او را آشکار شود که پیش از ...
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ف ِ ] (ع ص ) ظفیر.ظِفّیر. مردی که به هرچه اراده کند دریابد آن را.
-
طوی
لغتنامه دهخدا
طوی . [ طَ وا ] (ع مص ) بی اراده نخوردن چیزی را. (منتهی الارب ).
-
هراد
لغتنامه دهخدا
هراد. [ هَِ ] (ع مص ) اراده کردن . (از ناظم الاطباء). هرادة. رجوع به هرادة شود.