کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اراءه اسناد یا مدارک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مدارک
لغتنامه دهخدا
مدارک . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مدرک . رجوع به مَدَرک شود. || اسناد و اوراق رسمی یا معتبر. اسناد و اوراقی که در ادارات یا محاکم مورد لزوم و قبول باشد: مدارک ثبت نام ، مدارک تحصیلی ، مدارک ازدواج . || حواس پنجگانه . (فرهنگ فارسی معین ). || مآخذ. (یادداش...
-
محکمه پسند
لغتنامه دهخدا
محکمه پسند. [ م َ ک َ م َ / م ِ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) آنچه قابل قبول و پذیرش در محکمه باشد. نوشته و گفته ای که متکی بر موازین قانونی باشد و محکمه آن را منطبق بر اصول بیابد و بپذیرد.- اسناد یا ادله یا دلائل یا مدارک محکمه پسند ؛ اسناد و دلایل و مدارک...
-
ثبت اسناد
لغتنامه دهخدا
ثبت اسناد. [ ث َ ت ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اداره ٔ ثبت اسناد؛ اداره ای که بدانجا اسناد عقود و ایقاعات را در دفاتر رسمی دولتی نویسند تاحجت باشد. || مباشر ثبت . آن کس که شغل ثبت اسناد یا املاک ورزد. ثبات . شروطی . چک نویس . صکاک .
-
مدرک
لغتنامه دهخدا
مدرک . [م َ رَ ] (ع اِ) سند. دلیل . حجت . سند مکتوب یا دلیل ملموس و مشهودی که برای اثبات دعوی به محکمه و قاضی عرضه کنند. ج ، مدارک . نیزرجوع به مدارک شود. || مأخذ. منبع. کتاب و نوشته ای که مطلبی از آن نقل شده است . ج ، مدارک .- مدرک تحصیلی ؛ گواهی ...
-
اسناد
لغتنامه دهخدا
اسناد. [ اِ ] (ع مص ) نسبت کردن به . بازخواندن به . بستن به : مدار باکرمش بیم از گنه مخلص دگر به خویشتن اسناد این گناه مده . مخلص کاشی . || منسوب کردن حدیث به کسی . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). برداشتن سخن به گوینده ٔ وی . (منتهی الارب ). پیو...
-
معضل
لغتنامه دهخدا
معضل . [ م ُ ض َ ] (ع ص ) نزد محدثان حدیثی را گویند که از اسناد آن دو یا بیشتر ساقط شده باشد مانند قول مالک از رسول اﷲ(ص ) و تفاوتی نیست بین آنچه از صحابه و تابعی ساقط شده باشد یا از تابعی و تبع او و یا جز آنها و نیز تفاوتی نکند که سقوط از یک جا باشد...
-
محضردار
لغتنامه دهخدا
محضردار. [ م َ ض َ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ محضر. در تداول امروز، صاحب امتیاز دفتر ثبت اسناد رسمی . سردفتر. کسی که برحسب موازین قانونی مسئول دفتر اسناد رسمی یا دفتر ازدواج و طلاق است .
-
اسناد خبری
لغتنامه دهخدا
اسناد خبری . [ اِ دِ خ َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) الاسناد الخبری ، ضم کلمة او ما یجری مجراها الی اخری بحیث یفید ان مفهوم احداهما ثابت لمفهوم الاخری او منفی عنه و صدقه مطابقته للواقع و کذبه عدمها و قیل صدقه مطابقته للاعتقاد و کذبه عدمها. (تعریفات...
-
بازجو
لغتنامه دهخدا
بازجو. (نف مرکب ) بازجوینده . محقق . مفتش . کسی که مأموریت پیدا میکند ازکسی در مورد امری یا اتهامی تحقیق و وارسی کند، یا از روی دفاتر و اسناد راستی و ناراستی کاری را معین کند. (واژه های فرهنگستان ). تفتیش گر. (فرهنگ رازی ).
-
شارلوت الیزابت دو باویر
لغتنامه دهخدا
شارلوت الیزابت دو باویر. [ ل ُ اِ ب ِ دُ ی ِ ] (اِخ ) همسر دوم دوک دورلئان برادر لوئی چهاردهم ، مادر فیلیب دورلئان نایب السلطنه فرانسه ، معروف به پرنسس پالاتین وی به سال 1652 م . در شهر هایدلبرگ تولد و بسال 1722م . وفات یافت . مراسلات و نامه های او ک...
-
مسندالیه
لغتنامه دهخدا
مسندالیه . [ م ُ ن َ دُن ْ اِ ل َی ْه ْ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) آنچه به آن اسناد دهند و بدان منسوب گردانند. (ناظم الاطباء). اسناد داده شده ٔ به او. || (اصطلاح منطق ) در اصطلاح منطق ، مقابل محمول ، مقابل مسند و موضوع . محکوم علیه . || (اصطلاح نحو) در ...
-
پهل شاهسدان
لغتنامه دهخدا
پهل شاهسدان . [ پ َ ل ِ هَِ ] (اِخ ) پهل شاهستان . پهل آراوادن (موسی خورنی ). پارت ، بالاخص در تداول ارامنه یا آنچنانکه در مدارک ارمنی آمده است . این صفحه بین کپت داغ و سرخس بوده است . (ایران باستان ج 3 ص 2183 و 2595 و 2597 و 2611). رجوع به پهلو شود.
-
خارجة
لغتنامه دهخدا
خارجة. [ رِ ج َ ] (اِخ ) ابن جَزِء یا جَزی خفیفة العذری . ابن السکن و جز او نام وی را برده اند و همچنین ابن منده و بیهقی و ابن السکن از او اخراج حدیث کرده اند و خطیب و مؤتلف از طریق سعیدبن سنان از ربیعةبن یزید چنین نقل حدیث از او کرده است : حدثنی خا...
-
ابویحیی
لغتنامه دهخدا
ابویحیی . [ اَ بو ی َ یا ] (اِخ ) الناقد. زکریابن یحیی بن عبدالملک . یکی از کبار اخیار و او از خالدبن خداش و فضیل بن عبدالوهاب و احمدبن حنبل به اسناد روایت کند و احمدبن حنبل می گفت ابویحیی ناقد مردی صالح است . وفات ابویحیی در جمعه ٔ بیست و دوم ربیعال...
-
نواب
لغتنامه دهخدا
نواب . [ ن َوْ وا ] (اِخ ) علی اکبر شیرازی (حاجی ...) ملقب به نواب و متخلص به بسمل . از ادباء و شاعران قرن سیزدهم هجری است و در نیمه ٔ دوم قرن سیزدهم درگذشته . او راست : نورالهدایة، شرح سی فصل خواجه نصیر، حاشیه بر مدارک ، حاشیه برتفسیر قاضی بیضاوی ، ...