کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ادکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ادکن
لغتنامه دهخدا
ادکن . [ اَ ک َ ] (ع ص ) تیره گون . (دستوراللغه ). دودگون . (زمخشری ). خاکستررنگ . (زمخشری ). خاک رنگ . (مؤید الفضلاء). مایل بسیاهی . (منتهی الارب ). رنگی که بسیاهی مائل باشد. (غیاث اللغات ). که بسیاهی زند. نیلگون . (محمودبن عمر ربنجنی ). اغبر : از ...
-
واژههای مشابه
-
هفت رقعه ٔ ادکن
لغتنامه دهخدا
هفت رقعه ٔ ادکن . [ هََ رُ ع َ / ع ِ ی ِ اَ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از هفت طبقه ٔ زمین است . (برهان ). رجوع به شادروان ادکن شود.
-
هفت شادروان ادکن
لغتنامه دهخدا
هفت شادروان ادکن . [ هََ دُرْ ن ِ اَ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به معنی هفت رقعه ٔ ادکن است که کنایه از هفت طبقه ٔ زمین باشد. (برهان ). رجوع به هفت رقعه ٔ ادکن و هفت خاک شود.
-
جستوجو در متن
-
دکن
لغتنامه دهخدا
دکن . [ دَ ] (ع اِ) رنگ «أدکن » و مایل به سیاهی . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). و رجوع به ادکن شود.
-
دکن
لغتنامه دهخدا
دکن . [ دَ ک َ ] (ع مص )مایل به سیاهی شدن جامه . (از منتهی الارب ). «ادکن » بودن چیزی . (از اقرب الموارد). رجوع به ادکن شود. || چرکین شدن پیراهن و «اغبر» شدن رنگ آن . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). و رجوع به اغبر شود.
-
دکناء
لغتنامه دهخدا
دکناء. [ دَ ] (ع ص ) تأنیث ادکن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، دُکن . (اقرب الموارد).رجوع به ادکن شود. || ثریدة دکناء؛ اشکنه ٔ بسیارتوابل . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
هفت اصل
لغتنامه دهخدا
هفت اصل . [ هََ اَ ] (اِ مرکب ) کنایه از هفت طبقه ٔ زمین است . (برهان ). هفت رقعه ٔ ادکن . || هفت اقلیم را نیز هفت اصل گویند. (برهان ). رجوع به هفت اقلیم شود.
-
هفت خاک
لغتنامه دهخدا
هفت خاک . [ هََ ] (اِ مرکب ) اقالیم سبعه . هفت اقلیم . (یادداشت مؤلف ). رجوع به «هفت آب و خاک » و «هفت رقعه ٔ ادکن » شود.
-
دودگون
لغتنامه دهخدا
دودگون . (ص مرکب ) دودی . به رنگ دود. دودرنگ . (یادداشت مؤلف ). ادکن . (زمخشری ). دودفام . تیره . تار.
-
هفت ده
لغتنامه دهخدا
هفت ده . [ هََدِه ْ ] (اِ مرکب ) هفت آسمان . || هفت اقلیم .(برهان ). هفت ده خاکی . هفت رقعه ٔ ادکن : کعبه ٔ جان زآنسوی نه شهر جوی و هفت ده کاین دو جا را نفس امیر و طبع دهقان دیده اند. خاقانی .بر در این هفت ده قحط وفاست راه شهرستان جان خواهم گزید. خاق...
-
طارونی
لغتنامه دهخدا
طارونی . (ص نسبی ، اِ) نوعی ازجامه ٔ ابریشمی . (منتهی الارب ). قسمی خز : مردم ز علم و فضل شرف یابدنز سیم و زر و از خز طارونی . ناصرخسرو.و ظاهراً طارونی یا خزّ طارونی ادکن اللون وناعم الملمس بوده است . رجوع به کلمه ٔ خلاف در ابن البیطار شود.- گنبد طار...
-
نیل رنگ
لغتنامه دهخدا
نیل رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) ادکن . (یادداشت مؤلف ). نیل فام . کبود نیلی : هوا شد سیاه و زمین نیل رنگ دلیران لشکر به سان پلنگ . فردوسی .بپوشید سهراب خفتان جنگ نشست از بر چرمه ٔ نیل رنگ . فردوسی .از چرخ نیل رنگ چه نالد حسود تواز سیر کلک تو شد در ناله و...
-
مطرف
لغتنامه دهخدا
مطرف . [ م ُ رَ / م ِ رَ ] (ع اِ) چادر خز چهارگوشه ٔ نگارین . ج ، مطارف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چادر علم و غیره . (غیاث ). گلیم خز با علم . (السامی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گلیم خز به علم . ج ، مطارف . (مهذب الاسماء). چهارگوش...