کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ادم نادان و کند ذهن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آدم
لغتنامه دهخدا
آدم . [ دَ ] (اِخ ) نام پدر سنائی ، شاعر معروف .
-
گهر آدم
لغتنامه دهخدا
گهر آدم . [ گ ُ هََ رِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) مخفف گوهر آدم . رجوع به ذیل همین کلمه شود.
-
آدم وار
لغتنامه دهخدا
آدم وار. [ دَ ] (ص مرکب ) در تداول عامه بجای آدمی وار.
-
ابن آدم
لغتنامه دهخدا
ابن آدم . [اِ ن ُ دَ ] (ع اِ مرکب ) آدمی زاد. آدمی . آدمی زاده .
-
سرعطسه ٔ آدم
لغتنامه دهخدا
سرعطسه ٔ آدم . [ س َ ع َ س َ ی ِ دَ ] (اِخ ) کنایه از عیسی علیه السلام . (برهان ) (آنندراج ).
-
اششره ادم
لغتنامه دهخدا
اششره ادم . [ ] (اِخ ) رجوع به اشتره آدم شود.
-
اشمره آدم
لغتنامه دهخدا
اشمره آدم . [ ] (اِخ ) رجوع به اشتره آدم شود.
-
حله ٔ آدم
لغتنامه دهخدا
حله ٔ آدم . [ ح ُل ْ ل َ / ل ِ ی ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از رنگ سبز است . (شرفنامه ٔ منیری ).
-
گلگونه ٔ ادیم آدم
لغتنامه دهخدا
گلگونه ٔ ادیم آدم . [ گ ُ ن َ / ن ِ ی ِ اَ م ِ دَ ] (اِخ ) یعنی سرخ کننده ٔ روی آدم که کنایه از حضرت رسالت پناه محمدی صلوات اﷲ علیه باشد. (برهان ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
متبادر
لغتنامه دهخدا
متبادر. [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) آن که پیشی گیرد و بشتابد. (آنندراج ). پیشی گیرنده . (غیاث ) (از منتهی الارب ). پیشی گیرنده و شتابنده . (ناظم الاطباء). || زودرسنده و زودکننده و به سرعت شتابنده بسوی ذهن . (آنندراج ). به سرعت شتابنده به سوی ذهن . (غیاث )....
-
متجاهل
لغتنامه دهخدا
متجاهل . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) خویشتن را نادان نماینده . (آنندراج ). کسی که خویشتن را جاهل و نادان وانمود می نماید و به مکر و حیله نادانی می کند. (ناظم الاطباء). آن که خود را به نادانی زند. خویشتن رانادان نماینده . ج ، متجاهلین . (فرهنگ فارسی معین )...
-
تپنگوز
لغتنامه دهخدا
تپنگوز. [ ت َ پ َ ] (ص ) آدم نادان و احمق که اکنون در تکلم دبنگوز گویند. (فرهنگ نظام ).
-
نادان
لغتنامه دهخدا
نادان . (نف مرکب ) جاهل . ضد دانا. (حاشیه ٔ برهان قاطع). جاهل . بی علم . بی وقوف .بی عقل . احمق . گول . بی دانش . (ناظم الاطباء). بی دانش . که لفظ دیگرش جاهل است . (فرهنگ نظام ). ضد دانا و آن را به عربی جاهل گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). مغفل . سفیه...
-
قضایا
لغتنامه دهخدا
قضایا. [ ق َ ] (ع اِ) ج ِ قضیه . (منتهی الارب ).- قضایا قیاساتها معها ؛ قضایائی است که عقل در آنها به واسطه ٔ امری که از ذهن غایب نمیگردد هنگام تصور طرفین حکم کند، چنانکه گوئیم چهارجفت است و این حکم به واسطه ٔ وسطی است که همواره در ذهن ما حاضر است و ...