کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ادمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ادمان
لغتنامه دهخدا
ادمان . [ اَ ] (ع اِ) نوعی درخت که در گرما می روید. || آفتی است که به خرمابن عارض شود. (منتهی الارب ).
-
ادمان
لغتنامه دهخدا
ادمان . [ اَ دَ ] (ع اِ) نام درختی است . || پوسیدگی و سیاهی تنه ٔ خرمابن .پوسیدگی و سیاهی که به خرمابن رسد. (منتهی الارب ).
-
ادمان
لغتنامه دهخدا
ادمان . [ اِ ] (ع مص ) پیوسته کاری کردن . (تاج المصادر بیهقی ). پیوسته و همواره کردن چیزی را. دائم کردن کاری را. (غیاث اللغات ) : رفتن تیر شاه برسم گورهست از ادمان نه از زیادی زور. نظامی .و در کار عشرت و ادمان تلهی ، گوئی نصیحت قهستانی را بسمع قبول ا...
-
ادمان
لغتنامه دهخدا
ادمان . [ اُ ] (اِخ ) یعقوب گوید: شعبه و شکافیست در جانب راست بدر و تا بدر سه میل مسافت دارد. کثیر گوید:لمن الدیارُ بأبرق الحنان فالبُرق فالهضبات من اُدمان .(معجم البلدان ).
-
ادمان
لغتنامه دهخدا
ادمان . [ اُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ آدم . مردم گندم گون . گندم گونان . || آهوی سفید. (مهذب الاسماء).
-
جستوجو در متن
-
مدمن
لغتنامه دهخدا
مدمن . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) پیوسته و همواره کننده ٔ چیزی . (آنندراج ). که ادمان کند بر کاری . که پیوسته همان کار کند: مدمن خمر؛ دائم الخمر. (یادداشت مؤلف ). ادامه دهنده و منفک نشونده از چیزی . (از متن اللغة). نعت فاعلی است از ادمان . رجوع به ادمان شود...
-
استلاج
لغتنامه دهخدا
استلاج . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دوام کردن بر خوردن شراب و ستیهیدن در آن و بسیار خوردن آن . (منتهی الارب ). ادمان . دائم الخمر بودن .
-
دائم الخمری
لغتنامه دهخدا
دائم الخمری . [ ءِ مُل ْ خ َ ] (حامص مرکب ) عمل دائم الخمر. اِدمان . مستی پیوسته . شراب خواری مداوم . مستی مستدام .
-
آدم
لغتنامه دهخدا
آدم . [ دَ ] (ع ص ) گندم گون . سیاه گونه . سیه چرده . اَسْمَر. || و در آهو، سفیدی که خطهای خاکی رنگ دارد. || اشتر سفید. ج ، اُدْم ، اُدْمان .
-
غناء
لغتنامه دهخدا
غناء. [ غ َ / غ ِ ] (اِخ ) ریگ توده ای است . (منتهی الارب ). رمل الغناء بفتح غین در این شعر راعی آمده : لها غضون و ارادف ینوء بهارمل الغناء و أعلی متنها رود.و در شعر ذوالرمة به کسر غین آمده است : تنطقن من رمل الغناء و علقت باعناق أدمان الظباء القلا...
-
تلهی
لغتنامه دهخدا
تلهی . [ ت َ ل َهَْ هی ] (ع مص ) بازی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || روزگار گذاشتن به چیزی . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از...
-
زبل الفیل
لغتنامه دهخدا
زبل الفیل . [ زِ لُل ْ ] (ع اِ مرکب ) گویند از حمل باز دارد. (از قانون ابن سینا ج 1: زبل ). مؤلف اختیارات بدیعی آرد: چون زن به پشم پاره ای بخود برگیرد هرگز آبستن نشود و اگر بخور کنند صاحب تب کهن را نافع بود. چون فرزجه سازند با عسل و زن بخود بگیرد هر...
-
مصراعی
لغتنامه دهخدا
مصراعی . [ م ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی مصرع یا صارع . برزمین افکندگی : بباید دانست که مصراعی نه ملکه ٔ نفسانی باشد که با وجود آن در قوت ادراک صارع صناعت کشتی گرفتن نیک داند و بر آن قادر بود و نه ملکه ٔ قوت تحریک که در اعضاء بسبب ادمان راسخ شده باشدو ...
-
اعلم
لغتنامه دهخدا
اعلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) نام کوره ٔ بزرگی است بین همدان و زنجان از نواحی جبال که فارسیان آنرا «المرا» بفتح الف و لام خوانند، و نویسندگان آن را به صورت «اعلم » ضبط کنند و قصبه ٔ (مرکز) این کوره «درگزین » است . و بزرگانی در سیاست و علم از آن برخاسته ان...