کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ادعا کننده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ادعا کار
لغتنامه دهخدا
ادعا کار. [ اِدْ دِ ] (ص مرکب ) پرمدعا.
-
ادعا کردن
لغتنامه دهخدا
ادعا کردن . [ اِدْ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دعوی کردن . مدعی بودن . مزیتی برای خود قائل بودن . رجوع به ادعاء شود. || مطالبه کردن .
-
جستوجو در متن
-
متخاصم
لغتنامه دهخدا
متخاصم . [ م ُ ت َ ص ِ] (ع ص ) با یکدیگر خصومت کننده . (آنندراج ). خصومت کننده . و با همدیگر جنگ کننده . || مأخوذ ازتازی ، خصم و دشمن و حریف در ادعا. (ناظم الاطباء).
-
متنحل
لغتنامه دهخدا
متنحل . [ م ُ ت َ ن َح ْ ح ِ ] (ع ص ) به دروغ ادعا کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تنحل و انتحال شود.
-
متدعی
لغتنامه دهخدا
متدعی . [ م ُ ت َ دَع ْ عی ] (ع ص ) دعوی کننده . (آنندراج ). کسی که دعوی می نماید و ادعا می کند. (ناظم الاطباء).
-
متنسب
لغتنامه دهخدا
متنسب . [ م ُ ت َ ن َس ْ س ِ ] (ع ص ) دعوی کننده ٔ خویشی و نزدیکی کسی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ادعا کننده ٔ خویشی و نزدیکی . (ناظم الاطباء). رجوع به تنسب شود.
-
دعوی گر
لغتنامه دهخدا
دعوی گر. [ دَع ْ گ َ ] (ص مرکب ) مدعی . ادعا کننده . (ناظم الاطباء) : جست دعوی گر مخالف گوی زیرک سخت چشم حجت جوی . میرخسرو (از آنندراج ).|| دادخواه . (ناظم الاطباء).
-
متلجج
لغتنامه دهخدا
متلجج . [ م ُ ت َ ل َج ْ ج ِ ] (ع ص ) آن که دعوی کند متاع کسی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). ادعا کننده و کسی که ادعای تملک چیزی را میکند. (ناظم الاطباء). رجوع به تلجج شود.
-
متنزر
لغتنامه دهخدا
متنزر. [ م ُ ت َ ن َزْ زِ ] (ع ص ) خود را به بنی نزار منسوب یا مانند کننده یا داخل سازنده در آنها. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که ادعا میکند انتساب به طایفه ٔ نزار را و خود را در آنها داخل میکند. (ناظم الاطباء). رجوع به تنزر ش...
-
مستلیط
لغتنامه دهخدا
مستلیط. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی ازاستلاطة. پسر خواننده غیری را. (از منتهی الارب ). آنکه کسی را به فرزندی ادعا کند در حالی که فرزند او نباشد. (از اقرب الموارد). || برخود چسباننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || واجب کننده . (از منتهی ال...
-
دعوی دار
لغتنامه دهخدا
دعوی دار. [ دَع ْ ] (نف مرکب ) دعوی دارنده . آنکه ادعایی دارد. ادعا کننده . (ناظم الاطباء). مدعی . (فرهنگ فارسی معین ). داعیه دار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : وگر جوابش گویند شاد باشم سخت کسی که باشد برهان نمای و دعوی دار. (از جامع الحکمتین ص 311).کجا جم...
-
مدعی
لغتنامه دهخدا
مدعی . [ م ُدْ دَ ] (ع ص ) دعوی کننده . (آنندراج ). ادعاکننده . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). که چیزی را از آن خویش پندارد بحق یا باطل . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || درخواست کننده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی بعدی شود. || در فقه ...
-
زیت الهرجان
لغتنامه دهخدا
زیت الهرجان . [ زَ تُل ْ هََ ] (ع اِ مرکب ) زیت السودان است . (تحفه ٔحکیم مؤمن ) (از اختیارات بدیعی ). زیت السودان . ارجان . ارقان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ابن بیطار آرد: زیت السودان و آن زیت الهرجان است و هرجان را قوم بربر از مغرب اقصی ارجان (ا...
-
راویة
لغتنامه دهخدا
راویة. [ ی َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث راوی . رجوع به راوی شود. || توشه دان و مشک که در آن آب باشد یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ظرف آب از چرم . (از غیاث اللغات ). خیک بزرگی که دو دهن داشته باشد یکی بالای سر حیوانات که از آنجا پر کنند و یکی کوچک م...