کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ادری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ادری
لغتنامه دهخدا
ادری . [ اَ را ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از درایت . داناتر. بدرایت تر. آگاه تر : فالعقل فن واحدو طریقه ادری و ارصد والجنون فنون .- امثال :صاحب البیت (یا اهل البیت ) ادری بما فی البیت .
-
جستوجو در متن
-
طمش
لغتنامه دهخدا
طمش . [ طَ ] (ع اِ) مردم . گویند: ما ادری ای الطمش هو؛ ای ای ّ الناس ؛ یعنی ندانم که چه مرد است او. ج ، طموش . گویند: وحش و لا طمش من الطموش . (منتهی الارب ).
-
برساء
لغتنامه دهخدا
برساء. [ ب َ ] (ع اِ) مردم . (آنندراج ) (منتهی الارب ). براساء. || ما ادری ای البرساء او ای البراساء هو؛ ندانم او چه کس است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به براساء شود.
-
تسقیع
لغتنامه دهخدا
تسقیع. [ ت َ] (ع مص ) رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): ما ادری این سَقَعَ و سَقَّع؛ ای این ذهب . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). نمیدانم کجا رفت . (ناظم الاطباء).
-
طبش
لغتنامه دهخدا
طبش . [ طَ ] (ع اِ) مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طمش مثله و منه : ما فی الطبش مثله . و ما ادری ای ّالطمش هو؛ ای ای الناس هو و کذا ای الطبش هو. (منتهی الارب ).
-
لاادری
لغتنامه دهخدا
لاادری . [ اَ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) (از: حرف لا و صیغه ٔ متکلم وحده ٔ اَدری ) به معنی ندانم ، نمیدانم . و آن کلمه ای است که در عقب بیتی یاقطعه ای از شعر گذارند آنگاه که گوینده را ندانند.
-
ارصد
لغتنامه دهخدا
ارصد. [ اَ ص َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رصد. ارقب . چشم داشته تر : انّی لامن ُ من عدوّ عاقل و اخاف خِلّاً یعتریه جنون فالعقل فن واحد و طریقه ادری و ارصد و الجنون فنون .
-
سقع
لغتنامه دهخدا
سقع. [ س َ ] (ع مص ) بانگ کردن خروس . (اقرب الموارد) (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). || رفتن ، منه لاادری این سقع الشی ٔ. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال ما ادری این سقع بقع؛ ندانم که کجا شد. (مهذب الاسماء).
-
دهداه
لغتنامه دهخدا
دهداه .[ دَ ] (ع ص ، اِ) شتران ریز. ج ، دهاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتر ریزه . (ناظم الاطباء). اشتران خرد. (مهذب الاسماء). || کس ؛ گویند ما ادری ای الدهداه هو؛ یعنی چه کسی است او. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کوتاه قد. (ناظم الاطباء).
-
صرعی
لغتنامه دهخدا
صرعی . [ ص ِ عا ] (ع اِ) کار. (منتهی الارب ). || انجام کار. (منتهی الارب ). حالت کارهای مردم : ما ادری هو علی ای ّ صرعی امره ای علی الاعطاء؛ ای لم یتبین لی امره علی الرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
خابط
لغتنامه دهخدا
خابط. [ ب ِ ] (ع ص ) (از خَبط): و ما ادری ای خابط لیل هو؛ ای الناس هو. (منتهی الارب ). برای ناشناسی گویند که بشب درآید. (اقرب الموارد) (المنجد). || (اِ) شتر، یقال : ماله ناطح و لاخابط؛ ای بعیر و لاثور یقال لمن لاشی ٔ له . (ذیل اقرب الموارد). || ضربان...
-
تبع
لغتنامه دهخدا
تبع. [ ت ُب ْ ب َ ] (ع اِ) سایه ، زیرا که تابع آفتاب است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سایه . (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || ج ، تبایع، نوعی از زنبوران عسل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نوعی از کوژ (؟) انگبین . (سه نسخه ٔ خطی مهذب الاسماء متعلق ...
-
طاطری
لغتنامه دهخدا
طاطری . [ری ی ] (ع ص ) نسبتی است که در زبان عامه افاده ٔ معنی کرباس فروش و فروشنده ٔ هر جامه ٔ سپیدی میکند. (سمعانی ). یاقوت گوید: لا ادری این هی . و فی کتاب الشام ؛ انبأنا ابوعلی الحداد، انبأنا ابوبکربن زیدة، انبأنا سلیمان بن احمد؛ کُل ُ من یبیع ...
-
شصاص
لغتنامه دهخدا
شصاص . [ ش َ / ش ِ ] (ع مص ) کم شدن شیر ماده شتر. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مصدر به معنی شصوص . (منتهی الارب ). || دندان گزیدن از صبر. (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || سخت و دشوار شدن زندگانی . || باز داشتن کسی را...