کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ادراع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ادراع
لغتنامه دهخدا
ادراع . [ اِ ] (ع مص ) درآوردن و داخل کردن چیزیرا در چیزی . || بی گیاه شدن حوالی آب کسی را. || ادراع شهر؛تجاوز کردن نیمه ٔ ماه را. || داخل کردن شراک نعل را بدست خود از جانب پاشنه . (منتهی الارب ).
-
ادراع
لغتنامه دهخدا
ادراع . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ دِرْع . پیراهنهای زنان . || زره ها.
-
ادراع
لغتنامه دهخدا
ادراع . [ اِدْ دِ ] (ع مص ) چیزی درپوشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || پوشیدن زره آهن . زره آهنین پوشیدن : و چون آن شیر از ادّراع پوشش جنگ پلنگ رنگ شد و در ضرب پرده ٔ مخالف تیزآهنگ ... (جهانگشای جوینی ). || دُرّاعه یا مدرعه پوشیدن . پوشیدن زن ...
-
واژههای همآوا
-
ادراء
لغتنامه دهخدا
ادراء. [ اَ ] (ع ص ) خصیه ٔ اَدراء؛ خصیه ٔ کلان بی ناخوشی ادره و فتق .
-
ادراء
لغتنامه دهخدا
ادراء. [ اِ ] (ع مص ) آگاهانیدن . آگاه کردن . (زوزنی ). دریابانیدن . آموزانیدن . اعلام کردن . آگاهانیدن کسی را حیله ای یا عام است . (منتهی الارب ). || فریب دادن . فریفتن . (تاج المصادر بیهقی ): ادری الصید؛ فریب داد آنرا. (منتهی الارب ). || فروهشتن نا...
-
ادراء
لغتنامه دهخدا
ادراء. [ اِدْ دِ ] (ع مص ) شانه کردن زن موی را. || فریب دادن . فریفتن . || بعمد بغزو و غارت قومی رفتن : ادّروا مکاناً؛ کأنهم اعتمدوه بالغزو الغارة.(منتهی الارب ). || دریئه ساختن ستور را برای صید و دریئه چیزی است که صیاد پس آن پنهان شود.
-
جستوجو در متن
-
جرف
لغتنامه دهخدا
جرف . [ ج ُ ] (اِخ ) نام ناحیه ای از نواحی یمامه است که یوم الجرف در آنجا روی داد. و آن وقعه ای بود بین بنویربوع و بنوعبس که در آن جنگ شریح و جابر فرزندان وهب بن عوذبن غالب بقتل رسیدند و فروة و ربیعة فرزندان حکم بن مروان بن زنباع به اسارت رفتند. (از ...
-
درع
لغتنامه دهخدا
درع . [ دِ ] (ع اِ) جامه ای است که از زره آهنین بافته می شود و آنرا در جنگها برای محافظت از اسلحه ٔ دشمن در بر کنند. (از اقرب الموارد). زره . (دهار) (غیاث ) (نصاب ). زره ، و آن غیر یلبه است که جوشن باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). مؤنث است و گاهی مذکر ن...
-
پیراهن
لغتنامه دهخدا
پیراهن . [ هََ ] (اِ) پیراهان . پیرهن . پیرهند. جامه ٔ نیم تنه ای که زیر لباس بر بدن پوشند. قمیص . (منتهی الارب ). کرته . سربال . (دهار). جبه . سربلة. جلباب . (منتهی الارب ) : همی تنگ شد دوکدان بر تنش چو مشک سیه گشت پیراهنش . فردوسی .خنک در جهان مرد ...