کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ادا درآوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کج ادا
لغتنامه دهخدا
کج ادا. [ ک َ اَ ] (ص مرکب ) بدادا. کجرو و ستیزه جو. رجوع به بدادا شود.
-
چابک ادا
لغتنامه دهخدا
چابک ادا. [ ب ُ اَ ] (ص مرکب ) حاضرسخن . || سازنده و نوازنده (ناظم الاطباء) : اگر لفظ و معنی نظیر هم اندبه چابک ادائی اسیر هم اند.ظهوری (از آنندراج ).
-
شیرین ادا
لغتنامه دهخدا
شیرین ادا. [ اَ ] (ص مرکب ) که با شیرینی ادای سخن کند. کسی که گفتار او با بلاغت و فصاحت بود. (ناظم الاطباء). خوش سرا و خوش بیان . (آنندراج ). || با حرکات و اطوار مطبوع و دلچسب : ساقیان نادره ، گوینده ٔ شیرین ادامطربان چابک و طمغاجی حاضرجواب . مختاری ...
-
نازک ادا
لغتنامه دهخدا
نازک ادا. [ زُ اَ ] (ص مرکب ) شیرین حرکات . خوش اطوار. که حرکات و اطوارش ظریفانه و دلنشین است . خوش حرکات : یک شیوه حاصلم ز تو نازک ادا نشدگویا دل شهید مرا خونبها نشد. جلال اسیر (از آنندراج ).|| خوش آواز. خوشنوا. خوش الحان . || (اِ مرکب ) بلبل . (ناظ...
-
ادا اصول
لغتنامه دهخدا
ادا اصول . [ اَ اُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ادا و اصول . ناز. نمودن کراهت و غیره .
-
حسن ادا
لغتنامه دهخدا
حسن ادا. [ ح ُ ن ِ اَ ] (اِخ ) (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) درست انجام دادن . رجوع به ترکیبات حسن شود.
-
خوش ادا
لغتنامه دهخدا
خوش ادا. [ خوَش ْ / خُش ْ اَ ] (ص مرکب ) خوش اطوار. نیکواطوار. خوش احوال . (یادداشت مؤلف ). شیرین حرکات : غمزه اش از من بفرض گر طلبد جان بقرض نیست نگویم که هست وام ستان خوش ادا. آقا شاپوری (از آنندراج ).|| خوش گوشت . مقابل بدادا. (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
شکلک
لغتنامه دهخدا
شکلک . [ ش َ / ش ِ ل َ ] (اِ مصغر) ادا. دهن کجی . عمل والوچانیدن . دلام . ذلام . (یادداشت مؤلف ). ادا و اطوار با لب و لوچه و چشم و ابرو. (فرهنگ فارسی معین ).- شکلک به کسی ساختن ؛ به کسی بازخمانیدن . ادای او را درآوردن . (یادداشت مؤلف ).- شکلک درآو...
-
اصول کردن
لغتنامه دهخدا
اصول کردن . [ اُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رقصیدن . حرکات موزون و خوش آینده از خود درآوردن : بعشق اگر برسی بی شراب مست شوی چنانکه بی دف و نی خود بخود اصول کنی . ملاتشبیهی (از آنندراج ).رجوع به اصول و به اصول پا نهادن و ادا و اصول درآوردن (ذیل اصول ) شود.
-
درآوردن
لغتنامه دهخدا
درآوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) داخل کردن . فروبردن . وارد کردن . بدرون بردن . سپوختن . غرقه کردن . ادخال . (دهار). ایراد. ایلاج . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). غَلغلة. (منتهی الارب ). مُدخَل . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ): ادمان ، اسلاک ، سل...
-
شکل کردن
لغتنامه دهخدا
شکل کردن . [ ش َ / ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکل ساختن . صورتی پدید آوردن . (فرهنگ فارسی معین ). || احداث هیأت و حرکتی در روی یا سایر اعضاکه موجب خنده شود شبیه به ادا درآوردن و در محاوره گویند فلانکس شکلک می سازد به همین معنی . (از تعلیقات فروزانفر بر...
-
دلام
لغتنامه دهخدا
دلام . [ دِ ] (اِ) ژوبین را گویند و آن نیزه ای می باشد کوچک و کوتاه که آنرا بجانب خصم اندازند. (برهان ). نیزه ٔکوچکی باشد که آنرا زوبین گویند و در جنگ آنرا بجانب دشمن اندازند. (آنندراج ) (انجمن آرا) : کمانت خاطر و حجت سپرت باید ساخت ترا جزای دلامش دل...
-
ضبط
لغتنامه دهخدا
ضبط. [ ض َ ] (ع مص ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: در لغت بمعنی قطع است . ودر اصطلاح رساندن سخن بگوش شنونده است کما هو حقه ، یعنی بهمان نحو که سخن را از دیگری فراگرفته . سپس درک سخن باشد بقسمی که در موقع رساندن بغیر معنی آن بر شنونده روشن و هویدا ب...
-
بافتن
لغتنامه دهخدا
بافتن . [ ت َ ] (مص ) بمعنی نسج عربی است که در پارچه و حصیر و کرباس و غیره استعمال میشود. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 181). بافندگی . نسج کردن جامه و مانند آن . (آنندراج ). پارچه درست کردن . پود را در تار داخل کردن و آنها را درهم نمودن . (ناظم الاطباء). نَسج ...