کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اداری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اداری
لغتنامه دهخدا
اداری . [ اِ ری ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به اداره . || عضو اداره .
-
جستوجو در متن
-
دلی
لغتنامه دهخدا
دلی . [ دَ ] (مغولی ، اِ) در اصطلاح دوره ٔ مغول ، خزانه ٔ دولتی . (از سازمان اداری حکومت صفوی ، چ دبیرسیاقی صص 39 - 40). || مجموعه ٔ تشکیلات اداری و مالی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
زور داشتن
لغتنامه دهخدا
زور داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دارای زور و نیرو بودن . || صاحب نفوذ در جامعه و دستگاههای اداری بودن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
هم رتبه
لغتنامه دهخدا
هم رتبه . [ هََ رُ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) هم رتبت . هم پایه . || در تداول ، دو تن که از نظر سوابق شغلی و مزایای اداری برابر باشند.
-
هاروئه
لغتنامه دهخدا
هاروئه . [ ءِ ] (اِخ ) مرکز ناحیه ٔ مورت -و-موزل و ناحیه ٔ اداری نانسی است و در ساحل مادن واقع شده است و 420 تن سکنه دارد.
-
دلی
لغتنامه دهخدا
دلی . [ دَ ] (مغولی ، اِ) اقیانوس . (سازمان اداری حکومت صفوی ص 40). و رجوع به دلی خان شود.
-
قیقلان
لغتنامه دهخدا
قیقلان . [ ] (ع اِ) چوبی است که بدان کشتی را برند. اداری ٔ صدرها بالقیقلان . (بلوغ الارب ج 3 ص 366).
-
کاغذبازی
لغتنامه دهخدا
کاغذبازی . [ غ َ ] (حامص مرکب ) اصول تشریفاتی اداری که با نوشتن نامه های متعدد از رؤسا به مرئوسین و بعکس صورت گیرد .
-
انتصابات
لغتنامه دهخدا
انتصابات . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ج ِ انتصاب : انتصابات اداری . (از فرهنگ فارسی معین ).
-
بخشدار
لغتنامه دهخدا
بخشدار. [ ب َ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ بخش . || (اصطلاح اداری و سیاسی ) کسی که امور یک بخش را تحت نظر فرماندار اداره می کند.
-
جبادارباشی
لغتنامه دهخدا
جبادارباشی . [ ج َب ْ با ] (اِ مرکب ) صاحب منصب جباخانه ، فرمانده ٔ کارخانه ٔ اسلحه سازی در زمان صفویه . در سازمان اداری حکومت صفوی چنین آمده است : جبادارباشی نیز از خواجه سرایان بود و چلنگران و کارگران و پیکانگران و باروت سازان و آتشباران و کارگران ...
-
کارمند
لغتنامه دهخدا
کارمند. [ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) خدمتکار. (غیاث ) (آنندراج ). دارنده ٔ کار. کاردار دفتری . کسی که شغلی در دستگاهی دارد. عضو اداره و نظایر آن . (فرهنگستان ). خدمت گزار اداری . مستخدم در یکی از ادارات دولتی مستخدم اداری . ج ، کارمندان . || کارآمد و ...
-
نجم الدین مسعود
لغتنامه دهخدا
نجم الدین مسعود. [ ن َ مُدْ دی م َ ] (اِخ ) وی به سال 913 هَ . ق . وکیل و متصدی اداره ٔ امور مالی و اداری دربار شاه اسماعیل صفوی شد. رجوع به حبیب السیر ج 3 جزء 4 ص 149 و سازمان اداری حکومت صفوی ص 81 شود.
-
نیزه قورچی سی
لغتنامه دهخدا
نیزه قورچی سی . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (ص مرکب ) نیزه دار. (از سازمان اداری حکومت صفوی ص 87) (فرهنگ فارسی معین ).