کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اخلاط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اخلاط
لغتنامه دهخدا
اخلاط. [ اَ ] (اِخ ) مصحف خلاط، نام شهری به ارمینیه . (منتهی الارب ). در کنار دریاچه ٔ وان و آنرا از اقلیم پنجم محسوب میداشتند. (مجمل التواریخ والقصص ص 480). اخلاط، شهرکیست از ارمینیه خرّم و بانعمت و مردم و خواسته و بازرگانان بسیار و از وی زیلوهای قا...
-
اخلاط
لغتنامه دهخدا
اخلاط. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ خِلط. (دهار).- اخلاط اربعه ؛ هر چهار مزاج بدن . گشنهای چهارگانه . دم و بلغم و مرتان یعنی مرةالصفراء و مرةالسوداء. رجوع به خلط شود.|| اخلاط قوم ؛ کسانی که از قوم نباشند و درآن گروه مداخلت کنند. || گروههای مختلفه .گروه هر جنس ...
-
اخلاط
لغتنامه دهخدا
اخلاط. [ اِ ] (ع مص ) اخلاط فرس ؛ کوتاهی کردن اسب در رفتار. || اخلاطِ فحل ؛ آمیزش کردن او با ماده . || اخلاط جمّال فحل را؛ به آمیزش داشتن شتربان شتر نر را. || جهد کردن . (آنندراج ). || سوگند خوردن . || تر گردانیدن . (آنندراج ). به سه معنی اخیر، مصحف ...
-
جستوجو در متن
-
اخلاطی
لغتنامه دهخدا
اخلاطی . [ اَ ] (ص نسبی )منسوب بشهر اخلاط. || کیمیاگر. شیمی دان .
-
سلفدان
لغتنامه دهخدا
سلفدان . [ س ِ ] (اِ مرکب ) ظرف برای افکندن آب دهان و اخلاط سینه . (یادداشت مؤلف ).
-
صفراءالزنجاری
لغتنامه دهخدا
صفراءالزنجاری . [ ص َ ئُزْ زَ ری ی ] (ع اِ مرکب ) صفرایی است که از احتراق اخلاط حادث شود. (بحر الجواهر).
-
مخلط
لغتنامه دهخدا
مخلط. [ م ُل ِ ] (ع ص ) اسب کوتاهی کننده در رفتار. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به اخلاط شود.
-
بلجم
لغتنامه دهخدا
بلجم . [ ب َ ج َ ] (اِ) بلغم ، که یکی از اخلاط اربعه ٔمتقدمین می باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به بلغم شود.
-
بزرگ دارو
لغتنامه دهخدا
بزرگ دارو. [ ب ُ زُ ] (اِ مرکب ) این ازجمله ٔ داروهای پارسیان است برای اخلاط. رجوع به ذخیره ٔ خوارزمشاهی شود. (یادداشت بخط دهخدا).
-
چارتخمه
لغتنامه دهخدا
چارتخمه . [ ت ُ / م َ/ م ِ ] (اِ مرکب ) چارتخم (قدومه و بارهنگ و بهدانه و سپستان ) جوشانده ٔ مخصوص از بارهنگ و سپستان و قدومه و بهدانه که در سرماخوردگی برای نرم کردن اخلاط سینه و رفع سینه درد میخورند. شربتی از جوشانده ٔ بهدانه و بارتنگ و قدامه و سپست...
-
مرة
لغتنامه دهخدا
مرة. [ م ِرْ رَ ] (ع اِ) توانائی و استواری اندام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حالتی که چیزی بر آن استمرار یابد. ج ، مِرَر. جج ، اَمرار. (اقرب الموارد). || قوت و شدت و توانائی . (از اقرب الموارد). توان . (نصاب ). قوت . (مجمل اللغة). نیرو. (د...
-
علی حاجب
لغتنامه دهخدا
علی حاجب . [ ع َ ی ِ ج ِ ] (اِخ ) حسام الدین موصلی . حاکم قلعه ٔ اخلاط از جانب الملک الاشرف بود. رجوع به علی موصلی شود.
-
قرمش
لغتنامه دهخدا
قرمش . [ ق َ م َ ] (ع اِ) مردم آمیخته از هر جنس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ): فی الدار قرمش من الناس ؛ ای اخلاط. (اقرب الموارد).
-
مراریة
لغتنامه دهخدا
مراریة. [ م َ ری ی َ ] (ع ص نسبی ) اخلاط مراریة. (از یادداشت مؤلف ). مراری . صفرائی . منسوب به مرارة. رجوع به مرارة و مراره شود.