کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اخرج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اخرج
لغتنامه دهخدا
اخرج . [ اَ رَ ] (اِخ ) کوهی است بنی شرقی را و آنان دزدان بودند. (معجم البلدان ).
-
اخرج
لغتنامه دهخدا
اخرج . [ اَ رَ ] (ع ص ) سیاه و سپید. (تاج المصادر بیهقی ): کبش اخرج ؛ کبش ٌ فیه بیاض و سواد. گوسفند سیاه و سفید. (مهذب الاسماء). قچقار ابلق . و کذلک ظلیم ٌ اخرج ؛ شترمرغ ابلق . مؤنث : خَرْجاء. || (اِ) نام مرغی است و آن را مُکاء نیز گویند.
-
جستوجو در متن
-
اخرجان
لغتنامه دهخدا
اخرجان . [ اَ رَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ اخرج از خَرَج و آن دو رنگ سفید و سیاه است . || (اِخ ) دو کوهست در بلاد بنی عامر. (معجم البلدان ).
-
جبیز
لغتنامه دهخدا
جبیز. [ ج َ ] (ع اِ) نان فطیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || نان خشک بی نان خورش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نان خشک . یقال : اخرج خبزه جبیزاً؛ اَی یابساً. (اقرب الموارد).
-
خرجاء
لغتنامه دهخدا
خرجاء. [ خ َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث اخرج ، و آن گوسفندیست که پاهایش تا تهیگاه سپید باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). آن گوسفند که پایها و روی وی سفید بود و یکی سیاه . (مهذب الاسماء).
-
چهاربیخ
لغتنامه دهخدا
چهاربیخ . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چهارریشه . بیخ کاسنی ، بیخ رازیانه ، بیخ کبر و بیخ کرفس را گویند. || چهارعنصر : دو شاخ گیسوی او چون چهاربیخ حیات به هر کجا که اثر کرد اخرج المرعی . خاقانی .رجوع به چاربیخ شود.
-
ترکه
لغتنامه دهخدا
ترکه . [ ت َ ک َ / ک ِ ] (اِ)شاخه ٔ بلند و باریک و سبز از هر درختی مانند ترکه ٔ انار و ترکه ٔ بید. (ناظم الاطباء). شاخ تر و باریک درخت . شاخ باریک و لمس بی گره ، یکساله یا دو ساله ٔ درختی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : که ایشان را مثل زدند و تشبیه کرد...
-
لهب
لغتنامه دهخدا
لهب . [ ل َ هََ ] (اِخ ) ابن الخندق ... قال ابوموسی فی الذیل ذکره عبدان المروزی و اخرج من طریق العوام بن حوشب عن لهب بن الخندق رجل منهم و کان جاهلیا قال عوف بن مالک فی الجاهلیة الجهلاء لان اموت عطشاً احب الی من ان اموت مخلافا لوعد. قلت و قد اخرج ابن ...
-
ورسی
لغتنامه دهخدا
ورسی . [ وَ سی ی ] (ع ص ، اِ) نوعی از کبوتر که رنگش مایل به سرخی و زردی باشد. (منتهی الارب ). نوعی از کبوتر زرد مایل به سرخی . || قسمی از چوب که از آن تیر میسازند. (ناظم الاطباء). || بهترین کاسه ٔ زرین . (منتهی الارب ). نیکوترین قدحهای طلا. و در حدیث...
-
حجیا
لغتنامه دهخدا
حجیا. [ ح ُ ج َی ْ یا ] (ع اِ) چیستان . پردک . (مهذب الاسماء). بردک . لغز. اغلوطة: حجیاک ما فی یدی ؛ مانند: اخرج ما فی یدی و لک کذا. (از منتهی الارب ). || آن کس که محاجاة کند: انا حجیاک فی هذا؛ ای من یحاجیک . (منتهی الارب ).
-
شطء
لغتنامه دهخدا
شطء. [ ش َطْءْ ] (ع اِ) خرمابنان ریزه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کشت یا خوشه یا برگ آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || طرف . قوله تعالی : اخرج شَطْاءَه ُ. (قرآن 29/48)؛ ای طرفه . (منتهی الارب ). || جانب رود. || آنچه در اطراف ریشه ٔ...
-
ناذر
لغتنامه دهخدا
ناذر. [ ذِ ] (ع ص ) نذرکننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). آنکه نذری منعقد کرده است . || فلان ناذر الی بعینه ؛ اذا شد النظر الیه و اخرج عینه . (المنجد). چون تیز و به خیره در او نگرد. اسم فاعل است از نذر. رجوع به نذر شود.
-
مشک دانة
لغتنامه دهخدا
مشک دانة. [ م ُ / م ِ ن َ ] (معرب ، اِ مرکب ) مشکدان و آوندی که در آن مشک نهند: کان لعلی بن الحسین (ع ) مشکدانة من رصاص معلقة فیها مسک فاذا اراد ان یخرج و لبس ثیابه تناولها و اخرج منها فمسح به . (یادداشت مؤلف ).
-
احونصال
لغتنامه دهخدا
احونصال . [ اِ وِ ] (ع مص ) خم کردن گردن و برآوردن چینه دان . (منتهی الارب ).صاحب تاج العروس گوید: احونصل الطائر؛ اذا ثنی عنقه و أخرج حوصلته . هکذا هو نص ّ العین و تبعه من بعده قال الصاغانی و قد ردّه بعض الحذاق من اهل التصریف .