کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اختصاصى پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اختصاصی
لغتنامه دهخدا
اختصاصی . [ اِ ت ِ ] (ص نسبی ) خصوصی . (زوزنی ). مخصوص .
-
جستوجو در متن
-
توتم
لغتنامه دهخدا
توتم . [ ت ُ ت ِ ] (اِ) این کلمه مأخوذ از زبان قبایل سرخ پوست است و این قبائل ابتدائی ، حیوانی را همچون نیاکان اولیه یا خدای اختصاصی قبیله ٔ خود مورد توجه قرار میدهند و آنرا توتم قبیله ٔ خود خوانند. (از لاروس ). رجوع به توتمیسم شود.
-
قعاس
لغتنامه دهخدا
قعاس . [ ق ُ ] (ع اِ) بیماریی است که گوسفندان را از بسیارخواری پیدا گردد و بکشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آن درد که گوسفند را درحال بکشد. (مهذب الاسماء). و در تهذیب و تکمله آمده است که قعاس پیچیدگیی است که بر اثر باد در گردن پیدا آید و اختصاصی ...
-
زریره
لغتنامه دهخدا
زریره . [ زَ ری رَ / رِ ] (معرب ، اِ) معرب زریر. واحد زریر. یک دانه زریر. (فرهنگ فارسی معین ). به پارسی اسپرک را زریره گویند و آن شکوفه ٔ نباتیست که منبت او کوههای جرجان باشد و ابوبکربن علی عثمان که مترجم این کتاب است ، گوید: نبات اسپرک اختصاصی بکوهه...
-
اینجو
لغتنامه دهخدا
اینجو. (مغولی ترکی ، اِ) اینچو. اینچوی . زمین خالصه (ایلخانان مغول ). (فرهنگ فارسی معین ).اینجو یا انجو لغت مغولی است بمعنی ملک خاص یا املاک اختصاصی سلطان ، و بعدها به معنی صاحب «دیوان انجو» و باصطلاح ضابط املاک پادشاه شده و خلاصه بر هر کسی که خاص پا...
-
زاب
لغتنامه دهخدا
زاب . (اِخ ) شهری است به اندلس یا روستائی است ازآن . (منتهی الارب ). و در قاموس الاعلام آمده است : خطه ای است در قسمت جنوبی جزائر ایالت قسطنطنیه ، یعنی سلسله جبال اطلس در جنوب [ بلدالجرید ] . این خطه در دورانهای گذشته یکی از مساکن اختصاصی قبائل بربر ...
-
افعال مقاربه
لغتنامه دهخدا
افعال مقاربه . [ اَ ل ِ م ُ رَ /رِ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) افعالی را گویند که بر نزدیک بودن حصول خبر برای مبتدا به رجا یا حصول و یا شروع دلالت دارند مانند: کاد، قرب ، و جز آن . (از تعریفات جرجانی ). ولی این افعال را از آن جهت که بسان افع...
-
محکمه
لغتنامه دهخدا
محکمه . [ م َ ک َ م َ ] (ع اِ) محکمة. جای حکم کردن قاضی . (غیاث ) (آنندراج ). دیوان خانه . محل قضاوت . سرای قاضی . عدالتخانه . داوری خانه . جای حکم کردن و قضاوت نمودن . (ناظم الاطباء). دادگاه . داورگاه . داورگه . دیوان . محل داوری . دارالقضاء.جای قاض...
-
پهلوی دژ
لغتنامه دهخدا
پهلوی دژ. [ پ َ ل َ دِ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش پهلوی دژ. که نام فعلی آن آق قلعه است . این قصبه در 18 هزارگزی شمال گرگان کنار رودخانه ٔ گرگان واقع است . و از دوره ٔ صفویه پل آجری روی رودخانه ٔ گرگان باقی است . بعد از سال 1310 هَ . ش . از طرف اداره ٔ ...
-
برگسون
لغتنامه دهخدا
برگسون . [ ب ِ سُن ْ ](اِخ ) هانری . (1859 - 1941 م .) روانشناس فرانسوی . والدین وی یهودی و انگلیسی بودند. هانری پس از پایان تحصیلات متوسطه برای انتخاب رشته ٔ اختصاصی مدتی دچار تردید بود و نمی دانست میان ادبیات و علوم کدام را انتخاب کند. درین زمان مل...
-
زاما
لغتنامه دهخدا
زاما. (اِخ ) از شهرهای قدیم زوجیطانیا در آفریقا واقع در 150کیلومتری کارتاژ (قرطاجنه ) از طرف جنوب غربی است . نام این شهر بخاطر نبردی که میان رومیها و کارتاژیها روی داد و سردار رومی ، سکیپیون (سقیپیون ) بر سردار معروف قرطاجی آنیبال پیروز گشت (202 ق . ...
-
دادگاه
لغتنامه دهخدا
دادگاه . (اِ مرکب ) محکمه . دارالعدل . جای انصاف . (آنندراج ). دادگه . آنجا که بدادمظلومان رسند. آنجا که حق از باطل تمیز دهند و مظلوم از ظالم بیرون آرند. آنجا که حق مظلوم از ظالم ستانند. || در اصطلاح دادگستری ، محکمه و آنجا که قاضی حق از باطل تمیز کن...
-
عدلیه
لغتنامه دهخدا
عدلیه . [ ع َ لی ی َ ] (اِخ ) (وزارت ...) وزارت دادگستری . یکی از چند وزارتخانه ٔ کشور ایران . عدلیه نخستین بار در سال 1275 هَ . ق ، به امر ناصرالدین شاه تأسیس گردید. طرز کار عدلیه چنین بود که شکایات و دعاوی حقوقی را به حکام شرع ارجاع میکردند و حاکم...
-
کیفیات
لغتنامه دهخدا
کیفیات . [ ک َ / ک ِ فی یا ] (از ع ، اِ) ج ِ کیفیت . چگونگیها. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیفیت شود.- کیفیات اربعه ؛ حرارت و برودت و رطوبت و یبوست باشد، و آن را کیفیات اولی نیز گویند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- کیفیات استعدادی . رجوع به کیف...