کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احمق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
احمق
لغتنامه دهخدا
احمق . [ اَ م َ ] (ع ص ، اِ) از القاب اسلامی ملک روم ، نظیر: جبار و طاغیه و صاعقه و غیره . رجوع به مفاتیح العلوم خوارزمی حاشیه ٔ ص 81 شود.
-
احمق
لغتنامه دهخدا
احمق . [ اَ م َ ] (ع ص ) گول (مرد). کالیو. کالیوه . نادان . (مهذب الاسماء). بی عقل . غتفره . گاودل . گاوریش . کانا. دنگ . نابخرد. غراچه . لاده . کمله . ابله . (زوزنی ). دند. سفیه . بیهوش . خویله . (صحاح الفرس ). کم خرد. گزَر. مُدمَّغ. دبنگ . ببّه . (...
-
احمق
لغتنامه دهخدا
احمق . [ اَ م َ ] (ع ن تف ) بسیارحمق تر.- امثال : احمق من ابی غبشان . احمق من الضبع . احمق من جحی . احمق من دُغة . احمق من رجلة . احمق من عقعق .احمق من هَبَنَّقَة . رجوع به هَبَنَّقَة شود.
-
واژههای مشابه
-
احمق کده
لغتنامه دهخدا
احمق کده . [ اَم َ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) جای احمقان : زرّ سرخ است و سیه تاب آمده از برای رشک این احمق کده .مولوی .
-
جستوجو در متن
-
مبقت
لغتنامه دهخدا
مبقت . [ م ُ ب َق ْ ق َ ] (ع ص ) مرد احمق . (منتهی الارب ). احمق . مختلطالعقل . (از ذیل اقرب الموارد). احمق . (محیطالمحیط).
-
احماق
لغتنامه دهخدا
احماق . [ اِ ] (ع مص ) گول یافتن . احمق یافتن . (تاج المصادر) (زوزنی ). || بچگان احمق زادن . (منتهی الارب ). احمق زادن . (تاج المصادر).
-
کنتح
لغتنامه دهخدا
کنتح . [ ک َ ت َ ] (ع ص ) گول . (منتهی الارب ). گول و احمق . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). احمق . (اقرب الموارد).
-
سجوری
لغتنامه دهخدا
سجوری . [ س َج ْ وَ ] (ع ص ) مرد سبک یا احمق . (منتهی الارب ) . احمق . || سبک از مردان . (ذیل اقرب الموارد).
-
عدامة
لغتنامه دهخدا
عدامة. [ ع َ م َ ] (ع مص ) گول گردیدن . احمق شدن . (قطرالمحیط)(منتهی الارب ). گول و احمق گردیدن . (ناظم الاطباء).
-
قنذعل
لغتنامه دهخدا
قنذعل . [ ق ِ ذَ ] (ع ص ) احمق . (اقرب الموارد). احمق و گول . (ناظم الاطباء). رجوع به قندعل شود.
-
اعشر
لغتنامه دهخدا
اعشر. [ اَ ش َ ] (ع ص ) گول . (منتهی الارب ). گول و احمق . (ناظم الاطباء). احمق . (اقرب الموارد).
-
استنواک
لغتنامه دهخدا
استنواک . [ اِ ت ِن ْ] (ع مص ) گول گردیدن . (منتهی الارب ). احمق شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || احمق شمردن کسی را.
-
اوره
لغتنامه دهخدا
اوره . [ اَ رَه ْ ] (ع ص ) گول و احمق . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). احمق . (تاج المصادر بیهقی ). ابله .