کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احشام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
احشام
لغتنامه دهخدا
احشام . [ اَ ] (اِخ ) دهی است بمسافتی اندک در مشرق گاوبندی به جنوب لارستان .
-
احشام
لغتنامه دهخدا
احشام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حَشم . نوکران و خدمتکاران . (غیاث ). احشام مرد؛ حَشم او : بفرمود تا بر نقیض نخست یکی نامه املا نمودند چُست که آن تیره گردی که چون شام بودنه گردسپه گرد احشام بود.هاتفی .
-
احشام
لغتنامه دهخدا
احشام . [اِ ] (ع مص ) تشویر دادن . شرمنده گردانیدن . خجل کردن . || شنوانیدن مکروهی را. || آزار کردن . || بخشم آوردن . (تاج المصادر).
-
واژههای مشابه
-
احشام جت
لغتنامه دهخدا
احشام جت . [ اَ ؟ ] (اِخ ) قریه ای است به دوفرسنگی شمالی برازجان . (فارسنامه ).
-
احشام قاید
لغتنامه دهخدا
احشام قاید. [ اَ م ِ ؟ ] (اِخ ) دهی است در سه فرسنگی میانه ٔ شمال و مغرب بیرم .
-
احشام نخل
لغتنامه دهخدا
احشام نخل . [ اَ م ِ ؟ ] (اِخ ) قریه ای است در سه فرسنگی مغرب قلعه سوخته . (فارسنامه ).
-
پنج احشام
لغتنامه دهخدا
پنج احشام . [ پ َ اَ ] (اِخ ) از تقسیمات حکومت ولایت لارستان فارس به طول 36 و عرض 9 کیلومتر در مغرب لار. محصول مهم آن تنباکو و مرکز آن بیرم است و 10قریه دارد. (جغرافیای سیاسی ایران تألیف کیهان ).
-
بیخه احشام
لغتنامه دهخدا
بیخه احشام . [ خ َ اَ ] (اِخ ) ناحیه ای است در فارس . بیخه صحرای درازی را گویند که در میانه ٔ دو کوه افتاده باشد و این ناحیه در جانب مغربی شهر لار است درازای آن از قریه ٔبیرم تا ملائی شش فرسخ و پهنای آن از فرسخ و نیم بگذرد. قصبه آن بیرم است . (از فار...
-
جستوجو در متن
-
گاوگوسفند
لغتنامه دهخدا
گاوگوسفند. [ ف َ ] (اِ مرکب ) در تداول بجای گاو و گوسفند استعمال شود و مراد اغنام و احشام است .
-
جلسد
لغتنامه دهخدا
جلسد. [ ج َ س َ ] (اِخ ) قرقگاه اغنام و احشام متعلق به بت جلسد. (از معجم البلدان ).
-
باج کردن
لغتنامه دهخدا
باج کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (در لاریجان و مازندران ) مرتعی را برای چرای احشام اجاره کردن .
-
خشم جت
لغتنامه دهخدا
خشم جت . [ خ َ ج َ ] (اِخ ) همان احشام جت است در فارس . (از فارسنامه ابن بلخی ).
-
کرز
لغتنامه دهخدا
کرز. [ ] (اِخ ) نام گروهی وحشی و چادرنشین . مسکن آنها کوهستان میانه بیخه ٔ احشام وبیخه ٔ فال لارستان در زمستان و تابستان است . معیشت آنها از شکار کوه و بزداری است . (فارسنامه ٔ ناصری ).