کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احساس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
احساس
لغتنامه دهخدا
احساس . [ اِ ] (ع مص ) دریافت . درک کردن . دریافتن . (منتهی الارب ). دیدن و یافتن . (المصادربیهقی ). || دانستن . آگاه شدن . (منتهی الارب ). || دیدن . (زوزنی ). || احساس ،درک چیزی است با یکی از حواس . اگر احساس با حس ظاهری باشد آن را مشاهدات گویند و ا...
-
واژههای همآوا
-
احثاث
لغتنامه دهخدا
احثاث . [ اِ ] (ع مص ) برافژولیدن بر. برانگیختن بر.
-
احصاص
لغتنامه دهخدا
احصاص . [ اِ ] (ع مص ) بهره ٔ کسی را دادن . (منتهی الارب ). بخش کسی را دادن . حصه ٔ کسی فرادادن . (تاج المصادر). نصیب کسی دادن . || معزول کردن کسی را از کار. (منتهی الارب ). عزل کردن کسی را از کاری .
-
جستوجو در متن
-
بویش
لغتنامه دهخدا
بویش . [ ی ِ ] (اِمص ) بوئیدن و احساس بو. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
-
خردوری
لغتنامه دهخدا
خردوری . [ خ ِ رَدْ وَ ] (حامص مرکب ) عقل . دانش . احساس . (ناظم الاطباء).
-
حس کردن
لغتنامه دهخدا
حس کردن . [ ح ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) احساس کردن . کنایت از فهمیدن .
-
دل رحیم
لغتنامه دهخدا
دل رحیم . [ دِ رَ ] (ص مرکب ) دل رحم . آنکه نسبت به دیگران احساس ترحم کند. رجوع به دل رحم شود.
-
دلج
لغتنامه دهخدا
دلج . [ دَ ] (ع مص ) برداشتن بار را با احساس سنگینی وچنین کسی را دَلوج گویند. (از ذیل اقرب الموارد).
-
زغزغ
لغتنامه دهخدا
زغزغ . [ زُ زُ ] (اِ) احساس ناملایم در زخم و جراحت و جای سوختگی . (ناظم الاطباء).
-
نامحسوس
لغتنامه دهخدا
نامحسوس . [ م َ ] (ص مرکب ) احساس نشده . حس ناشده . || غیرقابل حس . تشخیص ناپذیر.
-
مزه دریافتن
لغتنامه دهخدا
مزه دریافتن . [ م َ زَ / زِ دَرْ ت َ ] (مص مرکب ) تَلَمﱡظ. (منتهی الارب ). احساس طعم و مزه ٔ غذا کردن .
-
برماسش
لغتنامه دهخدا
برماسش . [ ب َ س ِ ] (اِمص ) برماس و لمس و احساس . (ناظم الاطباء). رجوع به برماس شود.
-
حزن انگیز
لغتنامه دهخدا
حزن انگیز. [ ح ُ اَ ] (نف مرکب ) که حزن آرد. آنچه احساس اندوه برانگیزاند.