کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احرامی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
احرامی
لغتنامه دهخدا
احرامی . [ اِ ] (ص نسبی ، اِ) در تداول فارسی ، قسمی سجّاده از پنبه با نقشهای کبود بر زمینه ٔ سپید. گستردنی خرد و غالباً با زمینه ٔ سپید و گلهای آبی که چون سجّاده بر آن نماز گزارند. جانماز. مُصَلّی ̍. || چادر نادوخته که حاجیان پوشند : محرم کوی تو تا ه...
-
واژههای همآوا
-
اهرامی
لغتنامه دهخدا
اهرامی . [ اَ ] (ص نسبی ) (عددهای ...) وضع خاص اعداد است بطوری که بصورت هرم درآید. بیرونی گوید: عددهای اهرامی کدامند؟ این آن است که مربعهای متوالی یک بر دیگری نهی تا همچون آن هرمین گردند که برابر مصرند. (از التفهیم ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
حرمی
لغتنامه دهخدا
حرمی . [ ح َ رَ ] (ع اِ) سجاده . احرامی در تداول فارسی .
-
بالاافکن
لغتنامه دهخدا
بالاافکن . [ اَ ک َ ] (نف مرکب ) به بالا افکننده . بالاانداز. بالااندازنده . || (اِ مرکب ) روانداز ازقبیل شمد و احرامی . پتو. لحاف . بالاپوش : ز بالاافکن شرب و نهالی شدم سرپا برهنه لاابالی .نظام قاری (دیوان ص 109).
-
جامه ٔ احرام
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ احرام . [ م َ / م ِ ی ِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جامه ای که به نیت احرام پوشند. (آنندراج ). لباسی که حاجیان هنگام رسیدن بمیقات برای انجام مناسک حج می پوشند. قطعه پارچه ٔ سفید نادوخته که مانند لنگ ته بند کنندو دیگری را مانند حوله به دوش ان...
-
اپصاره
لغتنامه دهخدا
اپصاره . [ اَ رَ ] (اِخ ) جزیره ای است واقع در شمال غربی بحرالجزایر در 34 درجه و 35 دقیقه و 34 ثانیه ٔ عرض شمالی و 23 درجه و 15 دقیقه و 44 ثانیه ٔ طول شرقی و سطح آن 90 هزار گز مربع است و در جنوب غربی او دو جزیره ((آنتپصاره )) و ((وتیکو)) واقع است و ا...
-
استخوان
لغتنامه دهخدا
استخوان . [ اُ ت ُ خوا / خا ] (اِ) عَظْم . (دهار) (منتهی الارب ). قسمت صلب و سختی که در بدن حیوان و نبات است . و آن عام است بر حیوانات و نباتات ، برخلاف استه که مخصوص نباتات است . (برهان ). عضویست که صلابت آن بدانجا رسد که آنرا نتوان دوتا کرد یا عضو ...
-
دست
لغتنامه دهخدا
دست . [ دَ] (اِ) از اعضای بدن . دوقسمت جدا از بدن که در دو طرف تن واقع و از شانه به پائین فروآویخته است و از چند قسمت مرکب است : بازو و ساعد و کف دست و انگشتان . به عربی ید گویند. (برهان ). مقابل پای و بدین معنی ترجمه ٔ «ید» بود و دستان جمع آن . (از ...