کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
عینان
لغتنامه دهخدا
عینان . [ ع َ ن ِ ] (اِخ ) فراز کوه «احد» است درمدینه . و گویند نام دو کوه است واقع در نزدیکی کوه احد، لذا غزوه ٔ احد را «یوم عینین » نیز گفته اند. و گویند عینان نام کوهی است از کوههای احد که بین آنها وادیی است بنام عام احد و عام عینین . و نیز گویند ...
-
شوط
لغتنامه دهخدا
شوط. [ ش َ ] (اِخ ) بستانی است نزدیک کوه احد. (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
-
شوطان
لغتنامه دهخدا
شوطان . [ ش َ ] (اِخ ) نام بستانی است در بین مدینه و احد. (از معجم البلدان ).
-
صمغة
لغتنامه دهخدا
صمغة. [ ص َغ َ ] (اِخ ) زمینی است نزدیک احد. (معجم البلدان ).
-
فحلین
لغتنامه دهخدا
فحلین . [ ف َ ل َ ] (اِخ ) جایی در کوه احد. (معجم البلدان ).
-
احدان
لغتنامه دهخدا
احدان . [ اُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَحَد و واحد و اَوحَد.
-
احدی
لغتنامه دهخدا
احدی . [ اُ ح ُ ] (ص نسبی ، اِ) هر صحابی که غزوه ٔ اُحد را درک کرده باشد.
-
ثابت
لغتنامه دهخدا
ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سفیان . صحابی است و او در جنگ احد بشهادت رسیده است .
-
وابن
لغتنامه دهخدا
وابن . [ ب ِ ] (ع اِ) احد. یکی . گویند ما فی الدار وابن (ای احد)؛ کسی نیست در سرای . در خانه کسی نیست . وکذا ما فی الدار وابر. (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در مقام نبودن کسی در جایی ذکر شود.
-
تأحید
لغتنامه دهخدا
تأحید. [ ت َءْ ](ع مص ) ده را یازده کردن : احد العشر تأحیداً؛ ده را یازده کرد. || دو را یک کردن : احد الاثنین ؛ دو را یک کرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یکی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). توحید. (زوزنی ).
-
لاعی
لغتنامه دهخدا
لاعی . (ع ص ) بددل . بیمناک که ادنی چیزی در فزع آرد او را. || لیسنده . گویند: مابها لاعی قرو؛ ای من یَلحس عُسّاً؛ معناه مابها احد. (منتهی الارب ). ما بالدار لاعی قرو؛ ای احد. (مهذب الاسماء).
-
طورانی
لغتنامه دهخدا
طورانی . [نی ی ] (ع ص ) مرغ و کبوتر وحشی . || (اِ) مردم ، یقال : ما بها طورانی ؛ ای احدٌ. (منتهی الارب ).
-
وابر
لغتنامه دهخدا
وابر. [ ب ِ ] (ع اِ) کسی . احدی : مابه وابر؛ کسی در آن نیست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال مابالدار وابر؛ ای احد. (مهذب الاسماء).
-
ابوالسبع
لغتنامه دهخدا
ابوالسبع. [ اَ بُس ْ س ؟ ] (اِخ ) زرقی انصاری ، ذکوان بن عبد قیس . صحابی است و در غزوه ٔ احد بشهادت رسید.
-
ابوالنضیر
لغتنامه دهخدا
ابوالنضیر. [ اَ بُن ْ ن َ ] (اِخ ) ابن تیهان بن مالک . صحابی است و بغزوه ٔ احد حاضر بوده است .