کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احدب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
احدب
لغتنامه دهخدا
احدب . [ اَ دَ ] (اِخ ) عالمی ریاضی و او راست : کامل فی الحساب .
-
احدب
لغتنامه دهخدا
احدب . [ اَ دَ ] (اِخ ) کوهی است در دیار بنی فزاره و گفته اند کوهی است به مکه و بعضی گفته اند دو کوه است و هر یکی را نام احدب است . (مراصد).
-
احدب
لغتنامه دهخدا
احدب . [ اَ دَ ] (ع اِ) از اعلام سگ و اسب است در عربی .
-
احدب
لغتنامه دهخدا
احدب . [اَ دَ ] (ع ص ، اِ) کج پشت . (زوزنی ). کوژ. (تفلیسی ). مرد کوژپشت . (منتهی الارب ). کُنج . (برهان ). آنکه سینه اش فروشده و پشتش برآمده باشد. ضد اَقعس : بس مبارز که زیر گرز تو کردپشت چون پشت مردم احدب . فرخی .امید خدمت آن خواجه پشت راست کندبر آ...
-
واژههای مشابه
-
احدب مزور
لغتنامه دهخدا
احدب مزور. [ اَ دَ ب ِ م ُ زَوْ وِ ] (اِخ ) مردی بود که خط هر کس چنان تقلید کردی که صاحب خط نیز تمیز نتوانستی . وفات او به سال 370 هَ . ق . بوده است .
-
واژههای همآوا
-
اهدب
لغتنامه دهخدا
اهدب . [ اَ دَ ] (ع ص ) مرد بسیارمژه و درازمژه . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مؤنث آن ، هدباء. (منتهی الارب ). درازمژگان . (وطواط). درازمژگان . مؤنث آن ، هدباء. ج ، هدب . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). درازمژه . درازمژگان . (بحر الجواهر).
-
جستوجو در متن
-
حدب
لغتنامه دهخدا
حدب . [ ح ُ ] (ع ص ) ج ِ احدب . ج ِ حدباء. (منتهی الارب ).
-
کوزپشت
لغتنامه دهخدا
کوزپشت . [ پ ُ ] (ص مرکب ) خمیده پشت وپشت دوتا. (آنندراج ). کسی که پشت آن خمیده و دوتا باشد. احدب . (ناظم الاطباء). اقوس . احدب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوز، کوژ و کوژپشت شود.
-
احداب
لغتنامه دهخدا
احداب . [ اِ ] (ع مص ) مهربان گردانیدن : احدب علیه . || گوژپشت گردانیدن : اَحدَبه اﷲ.
-
احیدب
لغتنامه دهخدا
احیدب . [ اُ ح َ دِ ] (اِخ ) (مصغر احدب ). نام کوهی است مشرف بر حدث واقع در ثغور رومیه . (معجم البلدان ).
-
عفاق
لغتنامه دهخدا
عفاق . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن مری . شخصی است که احدب بن عمرو باهلی در خشک سالی او را گرفته بریان کرد و بخورد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
قوقة
لغتنامه دهخدا
قوقة. [ قو ق َ ] (ع اِ) جای موی از سر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). الصَلَعه . || (ص ) اصلع. چنانکه گویند: لها ولد قوقة احدب . (اقرب الموارد).