کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اجور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اجور
لغتنامه دهخدا
اجور. [ اَ وَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از جور.- امثال :اجور من قاضی سدوم (سدوم مدینه ای است از مداین قوم لوط) . (مجمع الأمثال میدانی ).
-
اجور
لغتنامه دهخدا
اجور. [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اَجر.
-
اجور
لغتنامه دهخدا
اجور. [ اُ ] (ع مص ) به شدن استخوان شکسته بر کجی و ناراستی . || بستن استخوان شکسته بر کجی و ناراستی . پیوستن استخوان شکسته . استخوان بر کژی وادربستن . (تاج المصادر).
-
واژههای مشابه
-
آجور
لغتنامه دهخدا
آجور. (معرب ، اِ) آجر. خشت پخته . معرب آگور.
-
واژههای همآوا
-
آجور
لغتنامه دهخدا
آجور. (معرب ، اِ) آجر. خشت پخته . معرب آگور.
-
جستوجو در متن
-
قاضی سدوم
لغتنامه دهخدا
قاضی سدوم . [ ی ِ س َ ] (اِخ ) نام قاضی شهر لوط که فتوای عمل لواط را داد. (اشتنگاس در ماده ٔ Sodom). قاضی ظالم . (ناظم الاطباء).- امثال : اجور من قاضی سدوم . (ناظم الاطباء).رجوع به سدوم شود.
-
آجر
لغتنامه دهخدا
آجر.[ ج ُ ] (معرب ، اِ) معرب آگور، از فارسی یا بگفته ٔ منتهی الارب یونانی . خشت پخته . آجور. آگور : خم رها کن ، که بود چاهی ژرف سر به آجر برآوریده شگرف . نظامی . - آجر بزرگ ؛ به فارسی تاوه گویند که معرب آن طابق است و نیز بتازی آن را اِردِبه خوانند.-...
-
مثوبات
لغتنامه دهخدا
مثوبات . [ م َ ] (ع اِ) عوضهای نیکی و جزای نیکی و این کلمه جمع مثوبة است ... (غیاث ) (آنندراج ). ج ِ مثوبة. اجور. مزدها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر در معالجت ایشان برای حسبت سعی پیوسته آید ... اندازه ٔ خیرات و مثوبات آن که تواند شناخت . (کلیله...
-
اجر
لغتنامه دهخدا
اجر. [ اَ ] (ع اِ) پاداش عمل . (منتهی الارب ). پاداش نیک . مزد. اجرت . مزد کار : بدرستی که او ضایع نمیگرداند اجر نیکوکاران را. (تاریخ بیهقی ). ج ، آجار، اُجور. || ثواب : چنان دید امیرالمؤمنین ... که بگرداند خاطر خود را از جزع بر این مصیبت بسوی بازیا...
-
سدوم
لغتنامه دهخدا
سدوم . [ س َ ] (اِخ ) شهری است از شهرهای قوم لوط که قاضی آن را سدوم گفتندی و ابوحاتم در کتاب المزال و المفسد گوید آن سذوم به ذال معجمه است . و گوید به دال خطاست . ازهری گوید صحیح است و اعجمی است و شاعر گوید : کذلک قوم لوط حین أضحواکعصف فی سدومهم رمی...
-
بسمل دامغانی شیرازی
لغتنامه دهخدا
بسمل دامغانی شیرازی . [ ب ِ م ِ ل ِ ی ِ ] (اِخ ) حاج محمدتقی پسر حاج مؤمن دامغانی پدرش به تحصیل علم فقه پرداخت و مردی صالح بود و سه حج گزارد در بازگشت به شیراز فوت شد. حاج محمدتقی موطنش به شیراز بود و در آنجا به تحصیل پرداخت و زمانی با میرزاهادی معا...