کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اجرت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اجرت
لغتنامه دهخدا
اجرت . [ اُ رَ ] (ع اِ) اُجْرَة. بَدَل . || مزد. مزد کار. حق القدم . دست مزد: چون روز به آخر رسید مزدور اجرت خواست . (کلیله و دمنه ). || کرایه : یارش از کشتی به درآمد که پشتی کند همچنین درشتی دید... چاره جز آن ندانستند که با او بمصالحت گرایند و به اج...
-
واژههای همآوا
-
عجرة
لغتنامه دهخدا
عجرة. [ ع ِ رَ ] (ع اِ) هیئت بست دستار. یقال فلان حسن العجرة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
عجرة
لغتنامه دهخدا
عجرة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) پدر قبیله ای است . (منتهی الارب ).
-
عجرة
لغتنامه دهخدا
عجرة. [ ع ُ رَ ](ع اِ) جای سطبری و درشتی از هر چیزی . (منتهی الارب )(آنندراج ). موضع العجر. (اقرب الموارد). || گره رگ و پی . (منتهی الارب ). گره در عروق بدن . (اقرب الموارد). || گره چوب و جز آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). العقدة فی الخشب و الخیط...
-
عجرة
لغتنامه دهخدا
عجرة. [ ع ُرَ ] (اِخ ) نام اسب نافع غنوی است . (منتهی الارب ).
-
عجرة
لغتنامه دهخدا
عجرة. [ع ُ رَ ] (اِخ ) والد کعب صحابی است . (منتهی الارب ).
-
اجرة
لغتنامه دهخدا
اجرة. [ اَ ج ِرْ رَ ] (ع اِ) ج ِ جَریر.
-
اجرة
لغتنامه دهخدا
اجرة. [ اُ رَ ] (ع اِ) اُجْرَت . رجوع به اُجرت شود.
-
جستوجو در متن
-
اجرة
لغتنامه دهخدا
اجرة. [ اُ رَ ] (ع اِ) اُجْرَت . رجوع به اُجرت شود.
-
مزدگیر
لغتنامه دهخدا
مزدگیر. [ م ُ ] (نف مرکب ) مزد گیرنده . گیرنده ٔ پاداش و اجرت . که در برابر انجام کاری پاداش و مزد گیرد. اجرت گیرنده . پاداش گیرنده . دریافت کننده ٔ اجرت .
-
کارمزد
لغتنامه دهخدا
کارمزد. [ م ُ ] (اِ مرکب ) مزدی که برای کار دهند. اجرت . حق العمل . (فرهنگستان ).
-
اجر
لغتنامه دهخدا
اجر. [ اُ ج َ ] (ع اِ) ج ِ اُجرَت . (تاج العروس ).
-
دلالة
لغتنامه دهخدا
دلالة. [ دِ ل َ ] (ع اِ) دلالی . (منتهی الارب ). حرفه ٔ دلال . (از اقرب الموارد). رجوع به دلال و دلالی شود. || اجرت دلال و راهبر. (از منتهی الارب ). آنچه از اجرت برای دلال و دلیل و راهنما قرار دهند. (از اقرب الموارد).