کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اجد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اجد
لغتنامه دهخدا
اجد. [ اَ دِن ْ ] (ع اِ) اَجْدی . ج ِ جَدی . بزغالگان .
-
اجد
لغتنامه دهخدا
اجد. [ اِ ج ِ ] (ع صوت ) کلمه ای است که شتران را به آن زجر کنند. (منتهی الارب ).
-
اجد
لغتنامه دهخدا
اجد. [ اُ ج ُ ] (ع ص ) ناقة اُجد؛ شتر ماده ٔ قوی استوارخلقت که مهره های پشت آن با هم پیوسته باشد و این خاص ّ است بمادیان و اطلاقش بر نر نیاید. (منتهی الارب ). اشتر بنیرو و تیز. (مهذب الاسماء).
-
واژههای مشابه
-
دارة اجد
لغتنامه دهخدا
دارة اجد. [ رَ ت ُاُ ج ُ ] (اِخ ) یاقوت نویسد: ابن سکیت از آن نام برده است و من شاهدی برای آن نیافتم . (معجم البلدان ).
-
واژههای همآوا
-
عجد
لغتنامه دهخدا
عجد. [ ع َ ] (ع اِ) دانه ٔ مویز یا مویز پست هیچکاره . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || حب انگور. (اقرب الموارد) (آنندراج ). || میوه ای است که به مویز ماند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
عجد
لغتنامه دهخدا
عجد. [ ع َ ج َ ] (ع اِ) ج ِ عجدة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به عجدة شود.
-
عجد
لغتنامه دهخدا
عجد. [ ع ُ ] (ع اِ) مویز یا میوه ای که به مویز ماند. || دانه ٔ انگور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
اجدی
لغتنامه دهخدا
اجدی . [ اَ ] (ع اِ) اَجْد. ج ِ جدی . بزغالگان .
-
متکلم
لغتنامه دهخدا
متکلم . [ م ُ ت َ ک َل ْ ل َ ] (ع اِ) جای سخن . یقال : ما اجد متکلماً؛ ای موضع کلام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
-
اجداد
لغتنامه دهخدا
اجداد. [ اِ ] (ع مص ) نو کردن . (تاج المصادر). || رفتن بر زمین جَدَد. در زمین هموار رفتن . || براه راست رفتن . || اِجداد طریق ؛ جَدَد [ زمین هموار درشت ] گردیدن راه . (منتهی الارب ). هامون شدن زمین . (تاج المصادر). || درستی در کار. ضد هزل . || اجدادِ...
-
اریح
لغتنامه دهخدا
اریح . [ اَ ی َ ] (اِخ ) دهیست بشام . (منتهی الارب ). و آن لغتی است در اریحا. هذلی گوید:فلیت ُ عنه سیوف َ اَرْیَح َ اذباءَ بفکی و لم اَکَد اَجِدُ. (معجم البلدان ).و رجوع به اریحا شود.
-
جراح
لغتنامه دهخدا
جراح . [ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ جراحة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ جراحت است که یک زخم و یک ضرب باشد. (شرح قاموس ). زخمها. جراحتها. (آنندراج ). || ج ِ جُرح که اسم مصدر از جَرح است . (از اقرب الموارد). خستگیها. رجوع به جرح شود : ما ...