کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اجباری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
عنفی
لغتنامه دهخدا
عنفی . [ ع ُ ] (ص نسبی ) منسوب به عنف . سخت و درشت و ستمی و ظلمی و اجباری . و بصورت مؤنث (عنفیة) نیز آید.- تکالیف عنفی (عنفیه ) ؛ امور اجباری و دشوار که به ظلم و ستم و جبر بر کسی وارد گردد. (از ناظم الاطباء).
-
الزام آور
لغتنامه دهخدا
الزام آور. [ اِ وَ ] (نف مرکب ) تعهدآور. ملتزم کننده . اجباری . رجوع به اِلزام شود.
-
لابه
لغتنامه دهخدا
لابه . [ لاب ْ ب ِ ] (اِخ ) لئون . نام پزشک و سناتور فرانسوی . مولد مرل رُلت (1832-1916 م .). وی تلقیح سرم ضد تیفوس را در قشون اجباری کرد.
-
فورمالیته
لغتنامه دهخدا
فورمالیته . [ فُرْ ت ِ ] (فرانسوی ، اِ) فرمالیته . مجموعه ٔ اعمال اجباری برای اجرای امری اداری ، قضایی و غیره . آیین تشریفاتی . || ظاهرسازی . (فرهنگ فارسی معین ). درست کردن وضع ظاهری چیزی ، چنانکه عیب آن به نظر نیاید.
-
اورانینبورگ
لغتنامه دهخدا
اورانینبورگ . [ اُ نیم ْ ] (اِخ ) شهری با جمعیت 18633 تن از ایالت براندنبورگ ، شمال آلمان بر رود هافل . یکی از اولین اردوگاههای کار اجباری رژیم نازی آلمان بود. (دایرةالمعارف فارسی ).
-
تاننات دو پلمب
لغتنامه دهخدا
تاننات دو پلمب . [ دُپ ُ ل ُ ] (فرانسوی ، اِ مرکب ) مأخوذ از فرانسه و اخیراً در کتب طب فارسی متداول شده است . عنصری است که دارویی را بشکل مرهم در روی «اسکار» و زخمهایی که بر اثر نشستن و یا خوابیدن طولانی و اجباری و تماس قسمتی از بدن با زمین تولید شد...
-
اضطراراً
لغتنامه دهخدا
اضطراراً. [ اِ طِ رَن ْ ] (ع ق ) بطور احتیاج . (ناظم الاطباء). مضطراً. ناچاره . اِلجاءً. ناگزیر. || بطور پریشانی و مسکنت . (ناظم الاطباء). || بطور اجباری . (ناظم الاطباء). به اجبار. اجباراً. بوجوب . بضرورت . || از جهت تعدی و زبردستی . (ناظم الاطباء)....
-
تیسزا
لغتنامه دهخدا
تیسزا. (اِخ ) کالمان . رجل سیاسی مجارستان و رئیس حزب آزادیخواه این کشور (1830-1902 م .) بود. وی از سال 1875 م . تا 1890 م . حکومت مجارستان را بعهده داشت و قانون تعلیمات عمومی و اجباری را در آن کشور به تصویب رسانید. (از لاروس ).
-
داوطلب
لغتنامه دهخدا
داوطلب . [ طَ ل َ ] (نف مرکب ) داوخواه .نامزد. دَوطَلَب (در تداول مردم قزوین ). خواستار. پیشی جوینده در امری بر دیگران . خواستار پیشی گرفتن و تقدم در نوبت : غزاة مطوعه ؛ غازیان داوطلب دل انگیز.- سرباز داوطلب ؛ مقابل اجباری . به که بخواست خود بخدمت س...
-
ریغ
لغتنامه دهخدا
ریغ. (اِ) راغ و دمن و کوه به جانب صحرا. (از فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (ناظم الاطباء). اماله ٔ راغ یعنی دامن صحرا و کوه . (آنندراج ) (انجمن آرا). فرهنگ شعوری به این کلمه معنی دیگری هم داده و شعرسنایی را شاهد آورده و این غلط است کلمه ٔ ربع عربی به معنی...
-
طلاق خلع
لغتنامه دهخدا
طلاق خلع. [ طَ ق ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی طلاق و آن قطع علاقه ٔ زوجیت از طرف زوج است بر اثر بذل زوجه مالی را به او.رجوع به خلع شود. از یک قسمت از مادیکان هزار داستان چنین معلوم میشود که در حقوق ساسانی طلاقی شبیه به طلاق خلع وجود داشته و ...
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن یحیی . یکی از امرای بنی عباس . اجداد وی از مردم اطراف سمرقند و بجسارت و دلاوری گوی سبقت از همگنان ربوده بودند و او بعلما و دانشمندان علاقه و احترام خاص داشت و مدبر و عادل و رئوف بود و در عهد مأمون و پس از وی در زمان معتصم م...
-
جنحة
لغتنامه دهخدا
جنحة. [ ج ِ ح َ ] (ع اِ) اِثْم . (محیط المحیط). گناه ، و این لغتی است عامیانه و در هیچ یک از لغت نامه های معتبرنیست . (محیط المحیط). || (اصطلاح حقوق جزا) یکی از اقسام چهارگانه ٔ جرم بشمار میرود و بدو قسم جنحه ٔ کوچک یا تقصیر و جنحه ٔ مهم تقسیم میگردد...
-
زهرخند
لغتنامه دهخدا
زهرخند. [ زَ خ َ ] (اِ مرکب ) خنده ای را گویند که از روی قهر و غضب و خجالت کنند. (برهان ). خنده ای که از اعراض و خشم کنند. (فرهنگ رشیدی ). خنده ای از روی قهر و غضب و خشم و اغماض که از روی محبت و خوشی نباشد. (از انجمن آرا) (آنندراج ). خنده ای که بحالت...
-
بیگاری
لغتنامه دهخدا
بیگاری . (حامص ) نسبت به بیگار است . کار اجباری بی مزد. (یادداشت مؤلف ). کار بی مزد. کار رایگان . سخره . شاکار. شایگان : از عبدالملک نقاش مهندس شنودم که روزی پیش سرهنگ بوعلی کوتوال گفت هفت بار هزار هزار درم نفقات شده است بوعلی گفت مرا معلوم است که د...