کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اجاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اجاق
لغتنامه دهخدا
اجاق .[ اُ ] (ترکی ، اِ) اجاغ . دیگدان . دیگ پایه . آتشدان . || دودمان . خاندان . آل . دوده : با اُجاق شاه مردان هرکه خصمی میکندخانه اش را روشنی از خانه روشن کردنست . واله هروی . || دهانه ٔ مبرز. نشیمن مستراح . || چهارپایه ای چوبین که ناوه ٔ گِل کشان...
-
واژههای مشابه
-
عبداﷲآباد اجاق
لغتنامه دهخدا
عبداﷲآباد اجاق . [ ع َ دُل ْ لا دِ اُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان غار بخش ری شهرستان تهران . واقع در 18هزارگزی جنوب ری و 5هزارگزی خاور راه قم به تهران . ناحیه ای است جلگه ای هوای آن معتدل است . 151 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولات آن ...
-
دهنه اجاق
لغتنامه دهخدا
دهنه اجاق . [ دَه ْ ن ِ اُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بام بخش صفی آبادشهرستان سبزوار. واقع در 36هزارگزی شمال باختری صفی آباد با 1005 تن سکنه . آب آن از قنات تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
شاه اجاق
لغتنامه دهخدا
شاه اجاق . [ اُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد. دارای 193 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و بنشن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
اجاق کور
لغتنامه دهخدا
اجاق کور. [ اُ ] (ص مرکب ) که فرزند ندارد. بلاعقب . بی خَلف . عقیم . توسعاً، عاقر.
-
مزرعه ٔ اجاق وردی
لغتنامه دهخدا
مزرعه ٔ اجاق وردی . [ م َ رَ ع َ ی ِ اُ وِ ](اِخ ) دهی است از دهستان دیکله بخش هور شهرستان اهر، در 19هزارگزی جنوب هوراند و 7/5هزارگزی راه اهر به کلیبر در منطقه کوهستانی معتدل واقع و دارای 142 تن سکنه است . آبش از چشمه ، محصولش غلات ، شغل مردمش زراعت ...
-
واژههای همآوا
-
اجاغ
لغتنامه دهخدا
اجاغ . [ اُ ] (ترکی ، اِ) اجاق : در گلستان بی تخلف مشربان از بهر طبخ بر کنار جو بهر گامی اجاغی بسته اند. سنجر کاشی .ز شمع بزمش آگه نیست واله لیک می بیندپر پروانه جای هیمه سوزان در اجاغ او.واله هروی .
-
جستوجو در متن
-
اوجاغ
لغتنامه دهخدا
اوجاغ . (ترکی ، اِ) اوجاق . دیگدان . (غیاث اللغات ). اجاق . رجوع به اجاق شود.
-
اوجاق
لغتنامه دهخدا
اوجاق . (ترکی ،اِ) اوجاغ . اجاق : مردمان دوراندیش که نمک خوار اوجاق صفویه بودند. (تاریخ گلستانه ). رجوع به اجاق شود.
-
اوجق
لغتنامه دهخدا
اوجق . [ اُ ج َ ] (ترکی ، اِ). اوجاق . اوجاغ . اجاق . دیگدان . (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به اجاق و اوجاق شود.
-
دگدو
لغتنامه دهخدا
دگدو. [ دِ ] (اِ) در اصطلاح اهالی گناباد خراسان ، دیگدان . اجاق .
-
دیگ گیره
لغتنامه دهخدا
دیگ گیره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) دیگ گیر. رکوئی پنبه آکنده که بدان دیگ گرم را از اجاق برگیرند. کیسه مانند محشو به پنبه و غیره که با دو عدد آن دیگ را از اجاق برگیرند. جعاله . جعال . مقتر.