کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اثر پوست بی هنجار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نصرت اثر
لغتنامه دهخدا
نصرت اثر. [ ن ُ رَ اَ ث َ ] (ص مرکب ) مظفر. منصور. پیروز. (ناظم الاطباء). نصرت آیت .ظفرقرین : در فصل پائیز دامن کوه الوند به عسکر نصرت اثر پوشیده گردید. (حبیب السیر ج 3 ص 352).
-
عالی اثر
لغتنامه دهخدا
عالی اثر. [ اَ ث َ ] (ص مرکب ) بلند. رفیع. والا : مساحت مملکت اسکندر در نظر همت عالی اثرش تنگ تر از حوصله ٔمردم بخیل است . (حبیب السیر ج 4 از مجلد 3 ص 322).
-
ملایمت اثر
لغتنامه دهخدا
ملایمت اثر. [ م ُ ی َ / ی ِ م َ اَ ث َ ] (ص مرکب ) آنکه اثری ملایم دارد. نرم رفتار. خوش رفتار : ز سازگاری اهل ملایمت اثرش به عذرخواهی رگ رفته نشتر فصاد.طالب (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
بی هنجار
لغتنامه دهخدا
بی هنجار. [ هََ ] (ص مرکب ) (از: بی + هنجار) راهی که جاده نداشته باشد. (آنندراج ). بی راه . (ناظم الاطباء). رجوع به هنجار شود : چون دلیلان مخالفند بگردزین کژآهنگ راه بی هنجار. اوحدی (از آنندراج ). || که راه و مقصد معنوی ندارد. که از اصولی پیروی نمی ک...
-
نابهنجار
لغتنامه دهخدا
نابهنجار. [ب ِ هََ ] (ص مرکب ) بی قاعده . بی نظم و ترتیب . (آنندراج ). که هنجار ندارد. که بهنجار نیست . ناموزون . ناهماهنگ . نامتناسب . مقابل بهنجار. رجوع به بهنجار شود.
-
غرقاءة
لغتنامه دهخدا
غرقاءة. [ غ َ ق َ ءَ ] (ع مص ) بی پوست تنک برآمدن خایه . بی پوست تنک نهادن ماکیان خایه را: غرقأت الدجاجة بیضها؛ یعنی تخم گذاشت و در آن پوست خشک نبود. همزه زاید است زیرا از ماده ٔ غرق می باشد. (از منتهی الارب ).
-
پوست کنده
لغتنامه دهخدا
پوست کنده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پوست برآورده . که پوست آن برداشته باشند. پوست بازکرده . مقشر. مقشور : شعیرٌ مقشر؛ جو پوست کنده .- مثل هلوی پوست کنده ؛ سرخ و سفید (آدمی ) صورتی یا مجموع اندامی شاداب . || مسلوخ .- گوسپند پوست کنده ؛ منسلخ . |...
-
گسسته پشت
لغتنامه دهخدا
گسسته پشت . [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ پ ُ ] (ص مرکب ) بی مدد. بی پشت و پناه : همی شدند به بیچارگی هزیمتیان گسسته پشت و گرفته گریغ را هنجار.عنصری .
-
رک
لغتنامه دهخدا
رک . [ رُ ] (ص ، ق ) (عامیانه ) بی پرده (گفتار) پوست کنده (گفتار). صریح . صریحاً. بالصراحة. گفته ٔ روشن و کمی تند نسبت به شنونده ناشی از صراحت خلق و راستگویی گوینده . (یادداشت مؤلف ). راست و صریح . بی پرده . بی پروا: حقیقت را رک پوست کنده می گویم . ...
-
اهاب
لغتنامه دهخدا
اهاب . [ اِ ] (ع اِ) پوست یا پوست ناپیراسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پوست حیوان که آنرا دباغت نکرده باشند یا پوست مطلق . (منتخب از غیاث اللغات ). نام است پوست دباغت ناشده را. (از تعریفات جرجانی ). پوست ناپیراسته . (مهذب الاسماء نسخ...
-
صاف و ساده
لغتنامه دهخدا
صاف و ساده . [ ف ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) صاف و پوست کنده . بی پرده . بی ریا. بی شیله پیله .
-
صاف و پوست کنده
لغتنامه دهخدا
صاف و پوست کنده . [ ف ُ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) صریح . آشکارا. روشن . بی کنایت . صاف و ساده . بی پرده . و رجوع به صاف و ساده شود.
-
ناسامان
لغتنامه دهخدا
ناسامان . (ص مرکب ) نابسامان . بی هنجار. آشفته . بی حساب . نامنظم : اندرین روزگار ناسامان هرکه را علم هست یا هنر است همچو روباه هست کشته ٔ دم همچو طاوس مبتلای پر است . محمدبن عبدالملک .|| تبهکار. نابکار. هرزه . || پریشان . نامربوط. نابجا : یلدرجی از ...
-
بی رگ
لغتنامه دهخدا
بی رگ . [ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی +رگ ) که رگ ندارد. بی رگ و پوست . بی جان : بدو گفت گردوی کای پیر گرگ تو نشنیدی آن داستان بزرگ اگرچه برادر بود دوست به چو دشمن بود بی رگ و پوست به . فردوسی .|| کنایه از بیدل و بی غیرت . (برهان ) (ناظم الاطباء). مرد بی ...