کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اتلاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اتلاء
لغتنامه دهخدا
اتلاء. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ تلو، بمعنی پس رو چیزی و بمعنی رفیعو بلند و بچه ٔ ناقه که پس مادر رود. (منتهی الارب ).
-
اتلاء
لغتنامه دهخدا
اتلاء. [ اِ ] (ع مص ) در پی کردن . (منتهی الارب ). پی درپی آوردن . || متقدم شدن . || حواله کردن . (تاج المصادر) (منتهی الارب ). || عهد و زنهار دادن کسی را. (تاج المصادر) (منتهی الارب ): اتلیته سهماً؛ تیر امان دادم او را. اتلیته ذمة عهد؛ زنهار دادم او...
-
واژههای همآوا
-
عتلاء
لغتنامه دهخدا
عتلاء. [ ع ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَتیل . (منتهی الارب ). مزدور و خادم . (آنندراج ).
-
اتلاع
لغتنامه دهخدا
اتلاع . [ اِ ] (ع مص ) گردن بیفراشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر). گردن برافراشتن آهو از جای خود: اتلع الثور من الکناس ؛ سر بیرون کرد گاو از جای باش . || گردن ستیخ کردن . || بلند کردن گردن و برداشتن آن برای دیدن چیزی . گردن کشیدن .
-
اتلاع
لغتنامه دهخدا
اتلاع . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) پوشیده شدن کار و خبر و مرگ و حیات کسی بر کسی .
-
اطلاع
لغتنامه دهخدا
اطلاع . [ اِ] (ع مص ) اطلاع ستاره و خورشید؛ پدید آمدن آن . (از اقرب الموارد). اطلاع ستاره ؛ طلوع کردن آن . (از متن اللغة). || قی کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اطلاع مرد؛ قی کردن وی . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). قی کردن آدمی . (آنندراج )...
-
اطلاع
لغتنامه دهخدا
اطلاع . [ اِطْ طِ ] (ع مص ) اطلاع امر؛ دانستن آن . (از اقرب الموارد). اطلاع بر چیزی ؛ دانستن آن و دیده ور شدن بدان . (از متن اللغة). اطلاع بر باطن چیزی ؛ واقف گردیدن و دیده ور شدن بر آن . (منتهی الارب )؛ آشکار شدن آن نزد کسی . (از اقرب الموارد). دیده...
-
اطلاء
لغتنامه دهخدا
اطلاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ طِلا. (ناظم الاطباء) (دهار) (متن اللغة) (المنجد). رجوع به طلا شود. || ج ِ طَلی ̍، بمعنی شخص . (از متن اللغة) (از المنجد). رجوع به طَلی ̍ شود.
-
اطلاء
لغتنامه دهخدا
اطلاء. [ اِ ] (ع مص ) به قطران و جز آن مالیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). قطران و جز آن مالیدن بر بدن . (آنندراج ) . || میل کردن بسوی خواهش نفس ، یقال : مااطلی نبی قطّ؛ هرگز به هوای نفس هیچ پیغمبری میل نکرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مااطلی...
-
اطلاء
لغتنامه دهخدا
اطلاء. [ اِطْ طِ ] (ع مص ) بمعنی مطاوعه ٔ مجرد آن است . تطلی . (از متن اللغة). رجوع به تطلی و طَلْی شود. اندوده شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || خویشتن را بقطران و جز آن مالیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || خویشتن به ...
-
جستوجو در متن
-
تلو
لغتنامه دهخدا
تلو. [ ت ِل ْوْ ] (ع ص ، اِ)پس رو چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیرو. (غیاث اللغات ) : به سخن ماند شعر شعرارودکی را سخنی تلو نبی است . شهید بلخی .|| رفیع و بلند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بچه ٔ ناقه که پس ...
-
پی
لغتنامه دهخدا
پی . [ پ َ ] (اِ) دنبال . عقب . پشت . پس . دنباله . عقیب . اثر: پی او؛ دنبال او. بر اثر او : یکی غرم تازان پی یک سوارکه چون او ندیدم به ایوان نگار. فردوسی .برآشفت و برداشت زین و لگام بشد بر پی رخش ناشاد کام . فردوسی .یکایک چو از جنگ برگاشت روی پی اند...