کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اتقن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اتقن
لغتنامه دهخدا
اتقن . [ اَ ق َ ] (ع ن تف ) استوارتر.
-
جستوجو در متن
-
احکم
لغتنامه دهخدا
احکم . [ اَ ک َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از حکم و حکمت . عادل تر. داورتر. (مهذب الاسماء). دانشمندتر. حکیم تر.- امثال : احکم من زرقاء الیمامة . احکم من لقمان . احکم من هرم بن قطبة . (مجمعالأمثال میدانی ).|| محکم تر. استوارتر : ان ّ احکم المصنوعات و ا...
-
تاج الدین
لغتنامه دهخدا
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) ابوالقاسم عبدالغفاربن محمدبن عبدالکافی السعدی الشافعی . سیوطی در کتاب حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ج 1 ص 179 گوید: المحدث عن ابن عزون و النجیب وعدة و خرج التساعیات (؟) و المسلسلات و تمیز و اتقن و ولی مشیخة الصالح...
-
صنع
لغتنامه دهخدا
صنع. [ ص ُ ] (ع اِ) کار. || کردار. (منتهی الارب ). || مصنوع . ساخته : ویران دگر ز بهر چه خواهد کردباز این بزرگ صنع مهیا را. ناصرخسرو.شده حیران همه در صنع صانعهمه سرگشتگان شوق مبدع . ناصرخسرو.صانعی باید قدیم و قایم و قاهر بدان تا پدید آید ز صنع وی بتا...
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن علی بن طیب بن محمدبن علی عنبری مکنی به ابوالعباس (شیخ رئیس وزیر). منشاء و مولد او قصبه ٔ سبزوار بوده است ، و او را تصانیف بسیار است یکی از آن کتاب الفرح بعدالترح . و او وزارت ایلک خان کرد بماوراءالنهر سالهای بسیار، آن گاه ...
-
ذهبی
لغتنامه دهخدا
ذهبی . [ ذَ هََ ] (اِخ ) محمدبن احمد. مکنی به ابی عبداﷲ و ملقب بشمس الدین و مشهور بذهبی . یکی از مشاهیر مورخین است . او راست تاریخی از ظهور اسلام تا سال 740هَ . ق . بنام تاریخ اسلام در دوازده مجلد. و این اثری مقبول و در غایت اعتبار است . و هم خود او ...
-
ذهب
لغتنامه دهخدا
ذهب . [ ذَ هََ ] (ع اِ) زر. طلا عقیان . ذَهبة. تبر. عسجد. سام . عین . نضر. ج ، اَذهاب ، ذُهوب . ذُهبان ، ذِهبان . یکی از اجساد کیمیاگران و ارباب صناعت کیمیا از آن بشمس کنایت کنند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ) : من برون آیم به برهانها ز مذهبهای بدپاکتر ز ...