کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اتفاق ساختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هم اتفاق
لغتنامه دهخدا
هم اتفاق . [ هََ اِت ْ ت ِ ] (ص مرکب ) متفق . هم عهد. هم پیمان . (یادداشت مؤلف ) : پرویز هم از پدر بگریخت و به آذربایجان رفت و با مرزبانان آنجا هم اتفاق شد. (ابن بلخی ). با ملوک طوایف هم اتفاق و هم عهد شد. (ابن بلخی ).
-
بخت و اتفاق
لغتنامه دهخدا
بخت و اتفاق . [ ب َ ت ُ اِت ْ ت ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شانسی . اتفاقی . || منفعت کثیر حاصل شدن بکسی بلاوجه و بی سعی و تلاش چنانچه مال یافتن کسی در زمین یا در اثنای چاه کندیدن ، و فرق در میان بخت و اتفاق آنکه بخت خاص است و اتفاق عام ، اگر یافتن م...
-
جستوجو در متن
-
سازش
لغتنامه دهخدا
سازش . [ زِ ] (اِمص ) عمل ساختن .سازگاری . سازواری . حسن سلوک . خوش رفتاری . سازندگی . هماهنگی . توافق . اتفاق و پیوستگی و مواصلت . (ناظم الاطباء). || تساهل . || آشتی . صلح (در اصطلاح وزارت خارجه ). (فرهنگستان ). تعهد و معاهده . || اتفاق از روی مکر و...
-
عاجز کردن
لغتنامه دهخدا
عاجز کردن . [ ج ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) درمانده کردن . ناتوان ساختن : کمالت عاجزم کرد و عجب نیست که تو هم عاجزی اندر کمالت . خاقانی .موران به اتفاق شیر را عاجز کنند. (مجالس سعدی ص 23).
-
سازواری
لغتنامه دهخدا
سازواری . (حامص مرکب ) عمل سازوار. سازوار بودن . سازگاری . (انجمن آرا) (آنندراج ). موافقت در کارها. (برهان ). الفت . (منتهی الارب ). سازوار آمدن . سازگار بودن . سازگارآمدن . سازنده بودن . سازش . ساختن . اتفاق . وفق . وفاق . موافقت . توافق . || موافقت...
-
توزیع کردن
لغتنامه دهخدا
توزیع کردن . [ ت َ / تُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) بخش کردن جمعی از مردمان چیزی را در میان خود. (ناظم الاطباء). بخش کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). قسمت کردن چیزی : تا خر از هر که برد، من واخرم ورنه توزیعی کنند ایشان زرم . مولوی . || سرشکن کردن گروهی ، خ...
-
زهر مار کردن
لغتنامه دهخدا
زهر مار کردن . [ زَ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوردن چیزی غیرمرغوب . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کلمه ٔ اهرمنی بمعنی خوردن .(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کنایه از خوردن است با لحن غیظ و تغیر و خشم چنانکه گویند: «می خواهم یک لقمه ناهار زهر مار کنم ». (فرهنگ ع...
-
استطراف
لغتنامه دهخدا
استطراف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) طرفه شمردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). طرفه داشتن . طریف شمردن . نو گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). طرفه و نو شمردن . (منتهی الارب ): چون فاتحه ٔ این محنت پیدا شد جمعی از معارف ماوراءالنهربلذت استطراف و استجدا...
-
اسطرلابی
لغتنامه دهخدا
اسطرلابی . [ اُ طُ ] (اِخ ) هبةاﷲبن الحسین بن یوسف مکنی به ابوالقاسم معروف ببدیع. یکی از مشهورترین علمای فلک از مردم ایران متولد بغداد. وی باختراع آلات فلکیه و ساختن آنها شهرت یافت و از این راه در زمان خلافت المسترشد عباسی مالی بسیار بدست کرد و چون د...
-
ساختن
لغتنامه دهخدا
ساختن . [ ت َ ] (مص ) بناء. بناکردن . عمارت . عمارت کردن .برآوردن . پی افکندن . بن افکندن . بنیان : دور ماند از سرای خویش و تبارنسری ساخت بر سر کهسار. رودکی .ساختن سیاوش گنگ دژ را. (ازعناوین شاهنامه ).به ایران پدر را بینداختی بتوران همی شارسان ساختی ...
-
اعراب
لغتنامه دهخدا
اعراب . [ اِ ] (ع مص ) آشکارا کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). واضح و روشن گردانیدن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). آشکارا و روشن ساختن . (از اقرب الموارد). || اصلاح کردن . || پیدا گفتن سخن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). نیکو ساخت...
-
درربودن
لغتنامه دهخدا
درربودن . [دَرْ، رُ دَ ] (مص مرکب ) ربودن . گرفتن . اخذ کردن . بزور گرفتن و به تردستی گرفتن . (ناظم الاطباء). بسرعت گرفتن . بشتاب جدا کردن . بزور بردن . تخطف . (تاج المصادر بیهقی ). خَطف . بلند کردن (در تداول عامه ) : درحال بادی از هوا برآمد و آن مال...
-
قناعت
لغتنامه دهخدا
قناعت . [ ق َ ع َ ] (ع اِمص ) خرسندی .رضا به قسمت . بسنده کردن . بسنده کاری . راضی شدن به اندک چیز. (غیاث اللغات از بهار عجم و منتخب و شکرستان ). خرسند گردیدن به قسمت خود و به فارسی با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ). آسان قرار گرفتن در مآکل و مشارب و م...
-
اطلال
لغتنامه دهخدا
اطلال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ طَلَل . (متن اللغة) (اقرب الموارد). رجوع به طلل شود. ج ِ طلل ، بمعنی اثر سرای و جای خراب شده . (از منتهی الارب ). نشانه های سرای کهنه و ویران . (از لطائف و کنز و منتخب ) (غیاث اللغات ). نشانه های سرا و جاهای خراب شده . (آنند...