کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اتصال لببهلب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لب ورچیدن
لغتنامه دهخدا
لب ورچیدن . [ ل َ وَ دَ ] (مص مرکب ) لب برچیدن . رجوع به لب برچیدن شود.
-
لب به لب
لغتنامه دهخدا
لب به لب . [ ل َ ب ِ ل َ ] (ص مرکب ) (در تداول عوام ) لبالب . پر تا لبه . مالامال . پر. رجوع به لبالب شود : پی دشمنان پخت آشی عجب ز ماهیچه دکان شده لب به لب .میرزا طاهر وحید (در توصیف شمشیرگر، از آنندراج ).- لب به لب شدن ؛ پر شدن . مالامال شدن .
-
لب خرگوش
لغتنامه دهخدا
لب خرگوش . [ ل َ خ َ ] (ص مرکب ) خرگوش لب . سه لب . لب شکری . شکافته لب .
-
باریک لب
لغتنامه دهخدا
باریک لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) لب نازک . لب باریک . لب قیطانی ، لبی بنازکی چون قیطان .
-
لب گشودن
لغتنامه دهخدا
لب گشودن . [ ل َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به لب گشادن شود.
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ] (اِخ ) نام شهری است به اندلس از ناحیه ٔ بحر المحیط. (معجم البلدان ).
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل َ ب ُن ْ ] (ع اِ)لغتی است در لبوة به معنی شیر ماده . (منتهی الارب ).
-
لب به دندان گزیدن
لغتنامه دهخدا
لب به دندان گزیدن . [ ل َ ب ِ دَ گ َدَ ] (مص مرکب ) با گزیدن لب ، خشم یا اسف یا شگفتی یا پشیمانی نمودن . رجوع به لب گزیدن شود : وگر سیدش لب به دندان گزددماغ خداوندگاری پزد. سعدی .چه خوش گفت دیوانه ٔ مرغزی حدیثی کز آن لب به دندان گزی .سعدی .
-
لب گزک
لغتنامه دهخدا
لب گزک . [ ل َ گ َ زَ ] (اِمص مرکب ) لب گزه .- لب گزک رفتن ؛ گزیدن لب به دندان بعلامت پشیمانی یا اشاره به کسی برای امر بسکوت او.
-
تنگ لب
لغتنامه دهخدا
تنگ لب . [ ت َ ل َ ] (ص مرکب ) نازک لب و ظریف لب . (ناظم الاطباء).
-
لب بر لب نهادن
لغتنامه دهخدا
لب بر لب نهادن . [ ل َ ب َ ل َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) چسبانیدن لب بر لب دیگری بوسه را : ترنج و سیب لب بر لب نهاده چو در زرین صراحی سرخ باده . نظامی .من جان خویش بر تو فشانم به خرمی گر بر لبم نهی لب شکرفشان خویش . ظهیر فاریابی .کردیم بسی جام لبالب ...
-
تبخال برآوردن
لغتنامه دهخدا
تبخال برآوردن . [ ت َ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) تبخال زدن . برآوردن تبخال بر لب . ظاهر شدن تبخال بر اطراف لب . تبخال کردن لب . تبخال دمیدن بر لب . تبخال افتادن بر لب . رجوع به تبخال و تبخاله و دیگر ترکیبهای آن دو شود.
-
لب گزه
لغتنامه دهخدا
لب گزه . [ ل َ گ َ زَ / زِ ] (اِمص مرکب ) لب گزک . گزیدن لب به دندان به علامت پشیمانی یا اشاره به کسی برای سکوت او.
-
سه لب
لغتنامه دهخدا
سه لب . [ س ِ ل َ ] (ص مرکب ) کسی که در لب یا پیرامون دهان وی ریش و قرحه باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به سه لبه شود.
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ] (اِخ ) از توابع بادغیس . (نزهة القلوب ص 153).