کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اتصاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اتصاف
لغتنامه دهخدا
اتصاف . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) نشان پذیرفتن . صفت گرفتن . بصفتی موصوف شدن . موصوف شدن . || صفت کردن . (تاج المصادر). || با هم ستودن چیزی را. || ستوده شدن . || نشان پذیری .
-
واژههای مشابه
-
حرف اتصاف
لغتنامه دهخدا
حرف اتصاف . [ ح َ ف ِ اِت ْ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) الفی که در آخر صفت درآید چون زیبا و شکیبا. شمس قیس گوید: این الف اگر در پایان اصول درآید معنی صفت فاعلی دهد و اگر در پایان صفات و نعوت درآید معنی اتصاف دهد. رجوع به المعجم ص 154 و حرف فاعل شو...
-
جستوجو در متن
-
نشان پذیری
لغتنامه دهخدا
نشان پذیری . [ن ِ شام ْ پ َ ] (حامص مرکب ) اتصاف . (یادداشت مؤلف )
-
صمیمانه
لغتنامه دهخدا
صمیمانه . [ص َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) (از: صمیم + انه ، پسوند اتصاف ) از روی صمیمیت . از روی دوستی . خالصانه .
-
جابرانه
لغتنامه دهخدا
جابرانه . [ ب ِ ن َ ](ص نسبی ، ق مرکب ) (از: «جابر» و پسوند اتصاف «انه »)ستمگرانه . ستمکارانه . ظالمانه . رجوع به جابر شود.
-
خائنانه
لغتنامه دهخدا
خائنانه . [ ءِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مرکب از خائن و آنه پسوند اتصاف ، عملی که از روی خیانت انجام گیرد.
-
یرکلی
لغتنامه دهخدا
یرکلی . [ ی ُ رَ ] (ترکی ، ص ) (از یرک (= اُرک ) به معنی دل + لی پسوند نسبت و اتصاف ) بادل و جرأت . دلیر. (یادداشت مؤلف ). دلاور. (آنندراج ).
-
انتعات
لغتنامه دهخدا
انتعات . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) صفت کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || اتصاف : انتعت المراءةُ بالجمال . (از اقرب الموارد).
-
کرمو
لغتنامه دهخدا
کرمو. [ ک ِ ] (ص نسبی ) (از: کرم + و، پسوند اتصاف و دارندگی ) کرموندی .کرم زده . دارای کرم . کرم خورده . که در آن کرم باشد. که در وی کرم افتاده بود. مُدَوَّد. (یادداشت مؤلف ). || حسود. رشگن . رشگین . (یادداشت مؤلف ).
-
غوک ناک
لغتنامه دهخدا
غوک ناک . (ص مرکب ) (از: غوک ، قورباغه + ناک ، پسوند اتصاف ) آنجا که دارای غوک بود. آنجا که قورباغه دارد. دارای غوک . دارای وزغ . باقورباغه : ضَفْدَع َ الماء؛ غوک ناک گردید آب . (منتهی الارب ).
-
هشوار
لغتنامه دهخدا
هشوار. [ هَُ ش ْ ] (ص مرکب ) (از: هش ، هوش + وار، پسوند اتصاف و دارندگی ) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). هوشیار که نقیض بیهوش باشد. (برهان ). هشیار. هوشیار. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
یدکچی
لغتنامه دهخدا
یدکچی . [ ی َ دَ ] (ص مرکب ) (از یدک + چی ، که پسوند نسبت و اتصاف است ). (یادداشت مؤلف ). آنکه اسب کتل در جلو پادشاه و جز آن می کشد. یدک کش . || آنکه اسب را تیمار می کند. (ناظم الاطباء).
-
فرمگین
لغتنامه دهخدا
فرمگین . [ ف َ رَ / ف َ ] (ص مرکب ) از: فرم + گین که پساوند اتصاف است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). به معنی فرمگن است که صاحب غم و دلتنگ و اندوهناک باشد. (برهان ).