کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابی یاثار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابی یاثار
لغتنامه دهخدا
ابی یاثار. [ اَ ] (اِخ ) (پدر کثرت ) نام پسر بزرگ اخی ملک چهارمین که او را ابی ملک هم خوانده اند. اول تواریخ ایام 18:16 و اول تواریخ ایام 24:3 و 6 و 31. (قاموس کتاب مقدس ذیل : اخی ملک ).
-
واژههای مشابه
-
آبی
لغتنامه دهخدا
آبی . (اِ) میوه ٔ بزرگتر از سیب برنگ زرد پرزدار و از سوی دم و سرترنجیده و برگ درخت آن با پرز و مخملی و رنگ و پوست چوب آن بسیاهی مایل . بهی . بِه ْ. سفرجل : آبی مگر چو من ز غم عشق زرد گشت وز شاخ همچو چوک بیاویخت خویشتن . بهرامی .تا سرخ بود چون رخ معشو...
-
آبی
لغتنامه دهخدا
آبی . (ص نسبی ) برنگ آب . کبود. ازرق . نیلی . نیلگون . نیلوفری . کوود. آبیو. رنگ کبود روشن . و گاه آبی آسمانی گویند و از آن آبی سخت روشن خواهند و این همان آسمانجونی و آسمانگونه است . و آبی سیر گویند و از آن آبی پررنگ و گرفته اراده کنند و مقابل آن آبی...
-
آبی
لغتنامه دهخدا
آبی . (ص نسبی ) منسوب به آبه یعنی آوه . از مردم آبه .
-
آبی
لغتنامه دهخدا
آبی . (ع ص ) سرکش . نافرمان . بی فرمان . بازایستنده . انکارکننده . ممتنع. اَبی . آنکه سر باززند از. مکروه دارنده . کارِه ْ. || آن گشن که بول بوید. (مهذب الاسماء). || (اِخ ) آبی اللحم الغفاری ؛ نام صحابی که گوشت را ناخوش داشتی .
-
کشت آبی
لغتنامه دهخدا
کشت آبی . [ ک ِ ] (ص نسبی مرکب ) مسقوی (با یاء مشدد). (یادداشت مؤلف ).
-
کلاته آبی
لغتنامه دهخدا
کلاته آبی . [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. محلی در دامنه و گرمسیر است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
گرگ آبی
لغتنامه دهخدا
گرگ آبی . [ گ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج ، واقع در 5000گزی شمال خاوری کامیاران و 30000گزی مامی . دارای 40 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
فاضل آبی
لغتنامه دهخدا
فاضل آبی . [ ض ِ ل ِ ] (اِخ ) حسن بن ابی طالب یوسفی ، معروف به فاضل آبی و نیز مشهور به ابن الزینب یا ابن الربیب . از شاگردان محقق اول و صاحب کتاب کشف الرموز بوده و با استاد خود مباحثاتی داشته . و از رجال اواخر قرن هفتم هجری بوده است . (از ریحانة الاد...
-
آدم آبی
لغتنامه دهخدا
آدم آبی . [ دَ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مردم آبی ، و آن وجود اساطیری و بی اصل است و دریا را مردمی نیست .
-
جزائر آبی
لغتنامه دهخدا
جزائر آبی . [ ج َ ءِ رِ ](اِخ ) جزائر سیانه . جزائریست که در نزدیکی بسفر ترکیه (بوغاز اسلامبول کنونی )واقع شده اند. (از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 937).
-
جامه ٔ آبی
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ آبی . [ م َ /م ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هر رنگی که بشوخ نباشد و آن را بهند صوفیانه گویند، از اهل زبان بتحقیق پیوسته . (آنندراج ). جامه ٔ کبودرنگ . (ناظم الاطباء).
-
حصن ابی
لغتنامه دهخدا
حصن ابی . [ ح َ ن ِ اُ ب َی ی ] (اِخ ) یکی از حصون خیبر است . رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 311 شود.
-
دره آبی
لغتنامه دهخدا
دره آبی . [ دَ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرشیو بخش مرکزی شهرستان سقز. واقع در 82هزارگزی جنوب باختری سقز و 5هزارگزی جنوب سماق ده ، با 100 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).