کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابومسلم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابومسلم
لغتنامه دهخدا
ابومسلم . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) ابراهیم بن عبداﷲ بصری . او راست : جزئی در حدیث .
-
ابومسلم
لغتنامه دهخدا
ابومسلم . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) ابن خلدون . عمربن احمدبن خلدون حضرمی . رجوع به ابن خلدون ... شود.
-
ابومسلم
لغتنامه دهخدا
ابومسلم . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) اسودبن هلال . محدث است و از ابواسحاق سبیعی روایت کند.
-
ابومسلم
لغتنامه دهخدا
ابومسلم . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) الاغر. تابعی است و از ابی هریره روایت کند.
-
ابومسلم
لغتنامه دهخدا
ابومسلم . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) الحذمی . تابعی است . او از ابی ذر و جارود و از او مطرف و ابوالعالیه روایت کنند.
-
ابومسلم
لغتنامه دهخدا
ابومسلم . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) الخزاعی . صحابی است .
-
ابومسلم
لغتنامه دهخدا
ابومسلم . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) الخلیلی الشامی . از روات است و برخی جلولی گفته اند.
-
ابومسلم
لغتنامه دهخدا
ابومسلم . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) اهبان بن صیفی الغفاری . صحابی است .
-
ابومسلم
لغتنامه دهخدا
ابومسلم . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) بجلی . او از زیدبن ارقم و از او داود عطار روایت کند.
-
ابومسلم
لغتنامه دهخدا
ابومسلم . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) تابعی است . او از عمر، و از او عبدالوارث روایت کند.
-
ابومسلم
لغتنامه دهخدا
ابومسلم . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) ثعلبی . او از ابی امامه و از او ابان بن عبداﷲبن ابی حازم روایت کند.
-
ابومسلم
لغتنامه دهخدا
ابومسلم . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) جلولی شامی . از روات است و بعضی خلیلی شامی گفته اند.
-
ابومسلم
لغتنامه دهخدا
ابومسلم . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) جلیلی . از روات است منسوب به جلیل مردمی به یمن یا ذی الجلیل نام موضعی بدانجا.
-
ابومسلم
لغتنامه دهخدا
ابومسلم . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) جلیلی . استاد کعب الاحبار. تابعی است . کنیت وی در اوّل اباالسمؤل بود و ابوبکر بدو کنیت ابومسلم داد.
-
ابومسلم
لغتنامه دهخدا
ابومسلم . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) خراسانی . رجوع به ابومسلم مروزی شود.