کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابومحرز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابومحرز
لغتنامه دهخدا
ابومحرز. [ اَ م ُ رِ ] (اِخ ) ابن زاهر. صحابی است .
-
ابومحرز
لغتنامه دهخدا
ابومحرز. [ اَ م ُ رِ ] (اِخ ) بکری . محدث است و پسر وی عبداﷲبن ابی محرز از او روایت کند.
-
ابومحرز
لغتنامه دهخدا
ابومحرز. [ اَ م ُ رِ ] (اِخ ) حشیش . محدث است .
-
ابومحرز
لغتنامه دهخدا
ابومحرز. [ اَ م ُ رِ ] (اِخ ) خراسانی . خلف بن الاحمر الخراسانی . رجوع به خلف ... شود.
-
ابومحرز
لغتنامه دهخدا
ابومحرز. [ اَ م ُ رِ ] (اِخ ) خلف بن الاحمر الخراسانی . رجوع به خلف ... شود.
-
ابومحرز
لغتنامه دهخدا
ابومحرز. [ اَ م ُ رِ ] (اِخ ) خلف بن حیان بلالی بصری الفرغانی . ملقب به احمر. شاعر و راویه ٔ ایرانی . پدر و مادر او هردو از مردم فرغانه . ابوعبیدة معمربن المثنی گوید: خلف احمر استاد اصمعی و معلم اهل بصره است . و اخفش گوید: هیچکس را داناتر بشعر از خلف...
-
ابومحرز
لغتنامه دهخدا
ابومحرز. [ اَ م ُ رِ ] (اِخ ) فارسی . یکی از شیوخ عرفان از اصحاب ذوالنون مصری ، بمائه ٔ سوم هجری . و اصل او از نواحی شیراز است . رجوع به نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 395 شود.
-
ابومحرز
لغتنامه دهخدا
ابومحرز. [ اَ م ُ رِ ] (ع اِ مرکب ) بنجشک . (مهذب الاسماء). عصفور. (المرصّع). گنجشک .
-
جستوجو در متن
-
خلف
لغتنامه دهخدا
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن احمر خراسانی ، مکنی به ابومحرز. رجوع به ابومحرز در این لغت نامه شود.
-
حشیش
لغتنامه دهخدا
حشیش . [ ح ُ ش َ ] (اِخ ) ابومحرز. محدث است .
-
خلف
لغتنامه دهخدا
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن حیان احمر فرهانی بصری یا خراسانی ، مکنی به ابومحرز رجوع به ابومحرز خلف بن حیان در این لغت نامه شود.
-
احمر
لغتنامه دهخدا
احمر. [ اَ م َ ] (اِخ ) فرغانی بصری . رجوع به ابومحرز خلف و احمر خلف بن حیان شود.
-
احمر
لغتنامه دهخدا
احمر. [ اَ م َ ] (اِخ ) لغوی . رجوع به ابومحرز خلف و احمر خلف بن حیان شود.
-
احمر
لغتنامه دهخدا
احمر. [ اَم َ ] (اِخ ) خلف بن حیان مکنی بابی محرز. مولی ابی بردةبلال بن ابی موسی الاشعری . رجوع به ابومحرز خلف ... شود و ابن سلام حکایت کرد که خلف الاحمر گفت که : من نام بشاربن برد میشنیدم ولی او را ندیده بودم روزی ذکر او و بیان سرعت جواب و جودت شعر ...