کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابوعنان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابوعنان
لغتنامه دهخدا
ابوعنان . [ اَ ع ِ ] (اِخ ) از روات حدیث است .
-
ابوعنان
لغتنامه دهخدا
ابوعنان . [ اَ ع ِ ] (اِخ ) فارس بن ابی الحسن . یازدهمین از ملوک بنی مرین بمراکش . هنگامی که پدر او ابوالحسن در اندلس شکست خورد و آوازه افتاد که وی کشته شده است ابوعنان که در این وقت والی الجزایر بود متوجه فاس گشته و به سال 749 هَ . ق . بر تخت پدر نش...
-
ابوعنان
لغتنامه دهخدا
ابوعنان . [ اَ ع ِ ] (اِخ ) فروخ . او از عباس و ابوحباب از او روایت کند.
-
ابوعنان
لغتنامه دهخدا
ابوعنان . [اَ ع ِ] (اِخ ) ملک مغرب . او راست : الدرة السنیة و الوسیلة النبویة. رجوع به ابوعنان فارس شود.
-
جستوجو در متن
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن ابی الحسن . یکی از امیرزادگان بنی مرین برادر ابی عنان . او بروزگار پدر ولایت تونس داشت و بزمان فرمانروائی برادر خود ابوعنان حکمران غرناطه بود و سپس عصیان ورزید و مأخوذ و مقتول گشت . رجوع به ابوعنان ... شود.
-
ابوزیان
لغتنامه دهخدا
ابوزیان . [ اَ زَی ْ یا ] (اِخ ) محمدبن ابی عنان فارس مرینی . ابوعنان در مرض موت وزارت خود به موسی بن عیسی الاصولی داد و پسر خود ابوزیان محمد را بولایت عهد برگزید، لکن وزرای دیگر ابوعنان بدین امر رضا ندادند و بدستیاری ابوالحسن بن عمر فدودی و موافق کر...
-
ابوسالم
لغتنامه دهخدا
ابوسالم . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) ابراهیم . سیزدهمین ِ ملوک بنومرین بمراکش . او معاصر مورخ و حکیم مشهور ابن خلدون است . و ابن خلدون ریاست کتّاب و سرکاتبی او داشت . پس از مرگ پدر برادر ابوسالم ، ابوعنان بسلطنت رسید و ابوسالم بغرناطه نفی شد، و بعد از مرگ ابو...
-
ابوالعباس
لغتنامه دهخدا
ابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن عاشر (حاج ...). یکی از زهاد علماء اندلس است و در شهر سلا بساحل اقیانوس اطلس اقامت داشت . و سلطان ابوعنان مرینی را در حق او اعتقادی نیکو و ارادتی تمام بود و گویند سلطان چند کرت بدیدار او شد و وی سلطان را ر...
-
ابوالحسن مرینی
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن مرینی . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ن ِ م َ ](اِخ ) علی بن ابی سعید عثمان . دهمین سلطان از بنی مرین در مراکش و از سلاطین بزرگ این سلسله . او طرابلس غرب و کلیه ٔ افریقای شمالی و قسمتی از اندلس را متصرف گشت و در افریقا عمارات بسیار از مساجد وپلها و ربا...
-
ابوحمو
لغتنامه دهخدا
ابوحمو. [ اَ ح َم ْ مو ] (اِخ ) موسی بن ابی یعقوب یوسف بن عبدالرحمن بن یحیی بن یغمراسن ، از سلسله ٔ بنوزیان تلمسان . مولد او به سال 723 هَ . ق . به اندلس . وی برادرزاده ٔ سلطان ابوسعید و سلطان ابوثابت است . ابوتاشفین اول پدر ابوحمو رابا تمام کسان به ...
-
علونی
لغتنامه دهخدا
علونی . [ ع َ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن علی بن یحیی بن علی بن محمدبن قاسم بن حمود حسنی تلمسانی مالکی ،مکنی به ابوعبداﷲ. فقیه و متکلم و اصولی بود که در تلمسان متولد شد و همراه سلطان ابوعنان به فاس رفت . سپس به تلمسان بازگشت و در مدرسه ای در آنجا به تدریس...
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) ابن مرزوق . شمس الدین محمدبن احمد. یکی از علمای مغرب . مولد او به سال 711 هَ . ق . بتلمسان و وفات وی به سال 781 هَ . ق . در اسکندریه . اونزد سلاطین بنی مرین خاصه ابوالحسن و پسران او ابوعنان ابوسالم صاحب قدر و منزل...
-
ابن خلدون
لغتنامه دهخدا
ابن خلدون . [ اِ ن ُ خ َ ] (اِخ ) ابوزید عبدالرحمن بن محمدبن محمدبن حسن حضرمی یمنی . شاید از ابناء. یکی از بزرگان و مشاهیر حکماء مورخین . خلدون جد اعلای او از مردم حضرموت بوده و باندلس هجرت کرده بود و در شهر قرمونه و اشبیلیه عده ای از مردم این خاندان...