کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابوسفیان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابوسفیان
لغتنامه دهخدا
ابوسفیان . [ اَ س ُف ْ ] (اِخ ) طریف بن شهاب السعدی . محدّث است .
-
ابوسفیان
لغتنامه دهخدا
ابوسفیان . [ اَ س ُف ْ ] (اِخ ) طلحةبن نافع. تابعی است و از جابر روایت کند.
-
ابوسفیان
لغتنامه دهخدا
ابوسفیان . [ اَ س ُف ْ ] (اِخ ) طلحةبن یحیی . محدّث است .
-
ابوسفیان
لغتنامه دهخدا
ابوسفیان . [ اَ س ُف ْ ] (اِخ ) عبداﷲبن سفیان بن عبیداﷲبن رفاعة الفزاری . محدّث است .
-
ابوسفیان
لغتنامه دهخدا
ابوسفیان . [ اَ س ُف ْ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن عبداﷲ النسوی . قاضی نیشابور. محدّث است .
-
ابوسفیان
لغتنامه دهخدا
ابوسفیان . [ اَ س ُف ْ ] (اِخ ) عبدالرحیم بن مطرف السروجی . محدّث است .
-
ابوسفیان
لغتنامه دهخدا
ابوسفیان . [ اَ س ُف ْ ] (اِخ ) محمدبن زیاد الالهانی . محدّث است و از او اسماعیل بن عیاش و بقیه روایت کرده اند.
-
ابوسفیان
لغتنامه دهخدا
ابوسفیان . [ اَ س ُف ْ ] (اِخ ) محمّدبن عیسی بن القاسم بن سمیع. از اعمش و اوزاعی روایت کند.
-
ابوسفیان
لغتنامه دهخدا
ابوسفیان . [ اَ س ُف ْ ] (اِخ ) مدلوک .صحابی است و از آنروی بمدلوک ملقب است که رسول دست بر پیش سر او سود و به او دعا گفت و گویند پیش سر اوسیاه ماند در حالتی که بقیّت موی سر او سپید گشت .
-
ابوسفیان
لغتنامه دهخدا
ابوسفیان . [ اَ س ُف ْ ] (اِخ ) مغیرةبن حارث بن عبدالمطلب . رجوع به ابوسفیان بن حارث شود.
-
ابوسفیان
لغتنامه دهخدا
ابوسفیان . [ اَ س ُف ْ ] (اِخ ) مقرنی یا مدنی یا مزنی . او از ابی هریره و از او واصل بن سیف روایت کند.
-
ابوسفیان
لغتنامه دهخدا
ابوسفیان . [ اَ س ُف ْ ] (اِخ ) مولی ابی احمدبن ابی احمد. تابعی است او از ابی هریرة و ابی سعید و از او داود روایت کند.
-
ابوسفیان
لغتنامه دهخدا
ابوسفیان . [ اَ س ُف ْ ] (اِخ ) نصربن موسی المروزی . محدّث است .
-
ابوسفیان
لغتنامه دهخدا
ابوسفیان . [ اَ س ُف ْ ] (اِخ ) والد عبداﷲبن ابی سفیان . بعضی او را صحابی گفته اند.
-
ابوسفیان
لغتنامه دهخدا
ابوسفیان . [ اَ س ُف ْ ] (اِخ ) وکیعبن جراح بن ملیح الرواسی . عباس دوری گوید که : احمدبن حنبل بمن گفت اگر وکیع را دیده بودی میدانستی که مثل او را ندیده ای و باز احمدبن حنبل گفت چشمان من مانند وی هرگز ندید، حدیث را نیکو به یاد میسپرد و گفتار او در فقه...