کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابوراشد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابوراشد
لغتنامه دهخدا
ابوراشد. [ اَ ش ِ ] (اِخ ) الازدی عبدالرحمن بن عبد. صحابی است . او بزمان جاهلیت به ابومعاویه یا عبدالعزی بن معاویه معروف بود.
-
ابوراشد
لغتنامه دهخدا
ابوراشد. [ اَ ش ِ ] (اِخ ) المثنی بن زرعه . محدث است و از محمدبن اسحاق روایت کند.
-
ابوراشد
لغتنامه دهخدا
ابوراشد. [ اَ ش ِ ] (اِخ ) او از عمار و از او عدی بن ثابت روایت کند.
-
ابوراشد
لغتنامه دهخدا
ابوراشد. [ اَ ش ِ ] (اِخ ) حبرانی . محدث است . او از ابوامامه و از او سلام و حبیب بن عبید روایت کنند.
-
ابوراشد
لغتنامه دهخدا
ابوراشد. [ اَ ش ِ ] (اِخ ) کوفی . محدث است و علی و عبدالعزیزبن سیاه از او روایت کند.
-
ابوراشد
لغتنامه دهخدا
ابوراشد. [ اَ ش ِ ] (اِخ ) نافعبن ازرق . پیشوای ازارقه ، فرقه ای از خوارج . رجوع به نافع... شود.
-
ابوراشد
لغتنامه دهخدا
ابوراشد. [ اَ ش ِ ] (اِخ )تنوخی . محدث است و صفوان بن عمرو از وی روایت کند.
-
ابوراشد
لغتنامه دهخدا
ابوراشد. [ اَ ش ِ ] (ع اِ مرکب ) قرد. (المزهر). کپی . حمدونه . بوزینه . میمون .
-
ابوراشد
لغتنامه دهخدا
ابوراشد. [ اَ ش ِ] (اِخ ) مولی عبیدبن عمیر. اعمش از وی روایت کند.
-
واژههای مشابه
-
اصحاب ابوراشد
لغتنامه دهخدا
اصحاب ابوراشد. [ اَ ب ِ اَ ش ِ ] (اِخ ) پیروان ابوراشد نافعبن ازرق . ازارقه . رجوع به ازارقه و ملل و نحل شهرستانی چ مطبعه ٔ حجازی قاهره ج 1 ص 179 شود.
-
جستوجو در متن
-
ابومعاویه
لغتنامه دهخدا
ابومعاویه . [ اَ م ُ ی َ ](اِخ ) ابوراشد الازدی . رجوع به ابوراشد الازدی شود.
-
عمار راشدی
لغتنامه دهخدا
عمار راشدی . [ ع َم ْ ما رِ ش ِ ] (اِخ ) مکنی به ابوراشد و مشهور به غربی . رجوع به عمار غربی شود.
-
عمار مالکی
لغتنامه دهخدا
عمار مالکی . [ ع َم ْ ما رِ ل ِ ] (اِخ ) راشدی مالکی ، مکنی به ابوراشد و مشهور به غربی . رجوع به عمار غربی شود.