کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابوالمعانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابوالمعانی
لغتنامه دهخدا
ابوالمعانی . [ اَ بُل ْ م َ] (اِخ ) محمدبن تمیم برمکی . رجوع به محمد... شود.
-
جستوجو در متن
-
غروا
لغتنامه دهخدا
غروا. [ غ َرْ ] (اِ) قلم ناتراشیده . یراعه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ) : چنان است آنکه بی تأدیب استادکه باشد در نوشتن کلک غروا. ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ).ظاهراً مصحف غرو است . رجوع به غرو شود.
-
یعقوب
لغتنامه دهخدا
یعقوب . [ ی َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن رافع مزنی ، مکنی به ابوالمعانی . از گویندگان دوران بنی عباسی بود و در حدود سال 180 هَ . ق . درگذشت . پسر او نیز شاعر بود و ابوالبدح نامیده می شد. (از اعلام زرکلی ).
-
رواه
لغتنامه دهخدا
رواه . [ رَ ] (اِ) طعام است مر زندانیان را. (از آنندراج ). قوت و طعام زندانیان و اسیران . (ناظم الاطباء) : قفس تن شده بدل زندان پاره های جگر رواهش دان .ابوالمعانی (از شعوری ).
-
قابولاد
لغتنامه دهخدا
قابولاد. (ترکی ، اِ) ناودانی است که در کنار پشخت بام برای محافظت دیوار از صدمه ٔ باران میسازند. (فرهنگ شعوری ) : سر دیوار آور بهر حفظی کند بال هما او را قبولاد .ابوالمعانی (از شعوری ).
-
اطوارین
لغتنامه دهخدا
اطوارین . [ اَطْ ] (اِخ ) نام جزیره ای است در دریای محیط که اجنه در آن ساکنند. ابوالمعانی : ندارد هیچ الفت با کسی آن بدسرشت امارود با جنیان ساکن شود در کوه اطوارین .(از لسان العجم شعوری ج 1 ص 121).
-
اناغالش
لغتنامه دهخدا
اناغالش . [ اَ ل ِ ] (اِ) اناغافش : دیدم دو چشم رقیب علت رمد داردگفتم که این حیوان اناغالش علاج کن .ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ورق 112 الف ).و رجوع به اناغافش شود.
-
خاروار
لغتنامه دهخدا
خاروار. (ص مرکب ) شبیه به خار. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 362) : شده بس خارواری هر مژه از گریه ٔ حسرت که شد پای نگه مجروح و می مانده ست در دیده .ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 362).
-
جابلیق
لغتنامه دهخدا
جابلیق . [ ب ِ ] (اِ) کسی که تعبیر خواب کند. معبر : یکشبی در خواب دیدم آن پری کرده تعبیرش مرا یک جابلیق بعد از این بسیار درد و حسرتش میشوی با ذوق وصل او رفیق . ابوالمعانی (از شعوری ).ظاهراً محرف جاثلیق است و بدین معنی جز شعوری کسی آن را نقل نکرده است...
-
غرغاب
لغتنامه دهخدا
غرغاب . [ غ َ ] (اِ) گرداب . (آنندراج ). غرقاب . رجوع به غرقاب شود. || شور و غوغا و آواز. (آنندراج ). نعره و های و هوی و آوازه ٔ بلند و مهیب . (فرهنگ شعوری ) : غرغاب افتد در جهان از حسن عالمگیر توباید حذر از غمزه ٔ خونخوار و چشم پرفتن .ابوالمعانی (از...
-
تبریز
لغتنامه دهخدا
تبریز. [ ت ِ ] (اِ) سفره . (لسان العجم شعوری ورق 299 الف ) (ناظم الاطباء). نطع. (ناظم الاطباء) : چنانکه عام شده نعمت فراوانش به پیش مردم و حیوان همی کشد تبریز. ابوالمعانی (از لسان العجم ایضاً).|| میز و کرسی . || نشیمن . (ناظم الاطباء). || نام شعبه ای...
-
کار بد
لغتنامه دهخدا
کار بد. [ رِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نکیر. (دهار). زنا. منکر. سیئه . فعل زشت . (شعوری ) : میان باریک و فربه دنبه بی موبرای کار بد بسیار نیکو.ابوالمعانی (از شعوری ج 2 ص 235).
-
نابدید
لغتنامه دهخدا
نابدید. [ ب ِ ] (ص مرکب ) مقابل بدید. (شعوری ). غایب . (منتهی الارب ). ناپیدا. که دیده نشود. نامرئی . ناپدید. پنهان . و رجوع به ناپدید شود : بحر عشق یار بی پایان و ساحل نابدیددر مطلب بی شمار و قعر دریا نابدید . ابوالمعانی (از شعوری ).کاروان گر نابدید...
-
باسناق
لغتنامه دهخدا
باسناق . (اِ) به زبان خوارزمی به معنی شحنه و محتسب است . (شعوری ج 1 ورق 170) : از شراب عشق تو عالم همه مستانه شدباسناق دهر میگیرد مگر هشیار را. ابوالمعانی (از شعوری ).این کلمه صورت محرف باسقاق است . رجوع به باسقاق و باسقاقی شود.