کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابلیس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابلیس
لغتنامه دهخدا
ابلیس . [ اِ ] (اِخ ) (ظ. از کلمه ٔ یونانی دیابلس ) لغویون عرب آنرا از ماده ٔ ابلاس به معنی نومید کردن یا کلمه ٔ اجنبی شمرده اند، و آن نام مهتر دیوان است که پس از نفخ روح در جسد ابوالبشر، چون از سجده ٔ آدم سر باززد مطرود گشت . و او تا روز رستاخیز زند...
-
واژههای مشابه
-
گن ابلیس
لغتنامه دهخدا
گن ابلیس . [ گ ُ ن ِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خایه ٔ شیطان ، چه گن به معنی خصیه باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گن شود. || دانه ای هست بسیار سخت و سیاه رنگ به بزرگی جوزبوا، چون آن را حرکت دهند و بجنبانند مغز آن در درون آن صدا دهد. اگر در زیر ...
-
خایه ٔ ابلیس
لغتنامه دهخدا
خایه ٔ ابلیس . [ ی َ / ی ِ ی ِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام سنگی است که از جانب چین می آورند. || مردم مکار و حیله باز. عیار. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
-
خصی ابلیس
لغتنامه دهخدا
خصی ابلیس .[ خ ُ / خ ِ اِ ] (اِ مرکب ) رجوع به بندق هندی شود.
-
جستوجو در متن
-
لوسیفر
لغتنامه دهخدا
لوسیفر. [ ف ِ ] (اِخ ) یکی از نامهای ابلیس .
-
ابالیس
لغتنامه دهخدا
ابالیس . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ابلیس .
-
ابوخلاف
لغتنامه دهخدا
ابوخلاف . [ اَ خ ِ ] (اِخ ) کنیت ابلیس .
-
شعله زاده
لغتنامه دهخدا
شعله زاده . [ ش ُ ل َ / ل ِ دَ / دِ ] (اِخ )کنایه از ابلیس و شیطان است (از غیاث اللغات )، بدان مناسبت که ابلیس از آتش آفریده شده است : برهان آدمیت ما قدسیان بس اندکو شعله زاده تا بنماید سجود ما. صائب تبریزی (از آنندراج ).و رجوع به ابلیس شود.
-
ابالسه
لغتنامه دهخدا
ابالسه . [ اَ ل ِ س َ ] (ع اِ) ج ِ ابلیس .
-
ابولیلی
لغتنامه دهخدا
ابولیلی . [ اَ ل َ لا ] (اِخ ) ابلیس . شیطان . بومرّه .
-
ذریات
لغتنامه دهخدا
ذریات . [ ذُرْ ری یا ] (ع اِ) ج ِ ذریّة : دیگر روز ابلیس بصحرا بیرون رفت و تختی از آهن بنهاد و از ذریات خود یکی را بنشاند. (قصص الانبیاء ص 132).همچو آن ابلیس و ذریّات اوبا خدا در جنگ واندر گفتگو.مولوی .
-
لبینی
لغتنامه دهخدا
لبینی . [ ل ُ ب َ نا ] (اِخ ) نام زنی است . || نام دختر ابلیس . || نام پسر ابلیس و از اینجاست که شیطان را ابولبینی نامند. || نام اسب زفر خنیس بن حدّاء کلبی . (منتهی الارب ).
-
لاقیس
لغتنامه دهخدا
لاقیس . (اِخ ) لافیس . (برهان ). نام دیوی که در نماز به خاطر وسوسه اندازد. (غیاث ) : تو گوئی که عفریت لاقیس بودبه زشتی نمودار ابلیس بود. سعدی .در همه ٔ روم و شام چون کفر ابلیس و فسق لاقیس چنان مجهور شده است . (زیدری ).