کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابض
لغتنامه دهخدا
ابض . [ اَ ] (ع مص ) رها کردن . || بستن ساق دست شتر را به برسوی آن تا گریختن نتواند. شتر را به اباض بستن . (تاج المصادر بیهقی ). || آرمیدن . || جنبیدن . || زدن رگ اباض کسی را. درهم کشیده شدن رگ نَسا. با هم آمدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
ابض
لغتنامه دهخدا
ابض . [ اُ ] (ع اِ) زمانه . روزگار. || باطن زانوی مردم . چفته ٔ زانو. || باطن آرنج شتر. ج ، آباض .
-
ابض
لغتنامه دهخدا
ابض . [ اُ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ اِباض .
-
واژههای همآوا
-
ابز
لغتنامه دهخدا
ابز. [ اَ ] (ع مص ) برجستن آهوبره .
-
ابذ
لغتنامه دهخدا
ابذ. [ اَ ب َذذ ] (ع ص ) فرد. مقابل زوج .
-
جستوجو در متن
-
ابوالضیاح
لغتنامه دهخدا
ابوالضیاح . [ اَبُض ْ ضیا ] (اِخ ) نعمان یا عمیربن ثابت بن نعمان اوسی انصاری . صحابیست . او غزوه ٔ بدر و احد و حدیبیه و خندق را دریافت و در غزوه ٔ خیبر بدرجه ٔ شهادت رسید.