کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابزن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابزن
لغتنامه دهخدا
ابزن . [ ] (اِخ ) نام شهری بسودان . (دمشقی ).
-
ابزن
لغتنامه دهخدا
ابزن . [ اَ زَ ] (معرب ، اِ) معرب آبزن .
-
واژههای مشابه
-
آبزن
لغتنامه دهخدا
آبزن . [ زَ ] (اِ مرکب ) حوض و خزانه ٔ حمام ، مرادف آبشنگ : و یجب ازالة ما مکث من الماء فی الابازین لئلایفسد فیضر. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ، در شرایط حمام ). || ظرفی فلزین یا چوبین یا سفالین باندازه ٔ قامت آدمی با سرپوشی سوراخ دار که بیمار را درآن ...
-
واژههای همآوا
-
آبزن
لغتنامه دهخدا
آبزن . [ زَ ] (اِ مرکب ) حوض و خزانه ٔ حمام ، مرادف آبشنگ : و یجب ازالة ما مکث من الماء فی الابازین لئلایفسد فیضر. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ، در شرایط حمام ). || ظرفی فلزین یا چوبین یا سفالین باندازه ٔ قامت آدمی با سرپوشی سوراخ دار که بیمار را درآن ...
-
جستوجو در متن
-
آبسنج
لغتنامه دهخدا
آبسنج . [ س َ ] (اِ مرکب ) آبزن .
-
آبسنگ
لغتنامه دهخدا
آبسنگ . [ س َ ] (اِ مرکب ) آبزن .
-
آبشنگ
لغتنامه دهخدا
آبشنگ . [ ش َ ] (اِ مرکب ) آبزن .
-
ابازین
لغتنامه دهخدا
ابازین . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ منحوت ِ آبزن ِ فارسی .
-
شستگاه
لغتنامه دهخدا
شستگاه . [ ش ُ ] (اِ مرکب ) محل غسل و شستشو. || آبزن و ظرفی که در آن غسل کنند. (ناظم الاطباء).
-
بازن
لغتنامه دهخدا
بازن . [ زَ ] (اِخ ) آبزنی نزدیک صفاکه آب چشمه ای در آن آید. (منتهی الارب ). در تاج العروس بصورت بازان ذکر شده است و گوید که نباید این کلمه معرب آبزن باشد، زیرا این محل در صفا بصورت حوض نیست بلکه ناحیه ٔ پستی است پلکان مانند که وسیله ٔ دسترسی به آب ا...
-
پخته کاو
لغتنامه دهخدا
پخته کاو. [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) ادویه ای را گویند که درآب بجوشانند و بدن بیمار را بدان بشویند. اسپرم آب .(جهانگیری ). نَطول . (مهذب الاسماء) (جهانگیری ) (برهان ). بختگاو. آبزن . آبشنگ . و این کلمه در بعض مآخذ باکاف عربی و در بعض دیگر با گاف فا...
-
اخترشناس
لغتنامه دهخدا
اخترشناس . [ اَ ت َ ش ِ ] (نف مرکب ) ستاره شمر. اخترشمر. منجم . (مؤید الفضلاء). نجوم دان . (برهان قاطع) : ز اخترشناسان بپرسید شاه [ خسرو پرویز ]که هرکس که کرد اندر اختر نگاه چه دید او و فرجام این کار چیست ؟ز رنج اختر این جهاندار چیست . فردوسی .... ز...