کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابریق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابریق
لغتنامه دهخدا
ابریق . [ اِ ] (معرب ، اِ) معرب آبری (تاج العروس ) یا آبریز. ظرف سفالین برای شراب : ابریق می مرا شکستی ربّی برمن در عیش من ببستی ربّی . (منسوب به خیام ). || آبدستان . (خلاص نطنزی ) (مهذب الاسماء). تاموره . || کوزه ٔ آب . کوزه : پس فروشد ابله ایمان را...
-
جستوجو در متن
-
اباریق
لغتنامه دهخدا
اباریق . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ابریق . ظروف سفالینه و جز آن با لوله و دسته . کوزه ها. و ابریق معرب آبریز است .
-
ثمیمة
لغتنامه دهخدا
ثمیمة. [ ث َ م َ ] (ع اِ) ابریق سربسته .
-
رامر
لغتنامه دهخدا
رامر. [ م َ / م ِ ] (اِخ ) نام شهری است . (از منتخب اللغات ). شهری است که ابریق رامری منسوب بدان است . (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ رشیدی ). نام شهری است که در آن کوزه و ابریق های بی نظیر میسازند بغایت زیبا و نیکو، و ابریق و کوزه ٔآن بسیا...
-
مثدم
لغتنامه دهخدا
مثدم . [ م ُ ث َدْ دَ ] (ع ص ) ابریق مثدم ؛ ابریق سرپوشیده به پالونه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ابریق سرپوشیده به پالونه و ترش پالا و یا ابریقی که دهانه ٔ آن را از پارچه پوشانند جهت صاف کردن چیزی که در آن می ریزند. (ناظم الاطباء).
-
آب تابه
لغتنامه دهخدا
آب تابه . [ تا ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) ظرفی که در آن آب گرم کنند. || ابریق . آفتابه .
-
آفتابه لگن
لغتنامه دهخدا
آفتابه لگن . [ ب َ / ب ِ ل َ گ َ ] (اِ مرکب ) ابریق و لگنی فلزین برای شستن دست و دهان پیش و بعد از طعام .
-
تامواره
لغتنامه دهخدا
تامواره . [ رِ ] (اِ) مأخوذ از تازی ، آفتابه و ابریق . (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ص 291).
-
لولهنگ دار
لغتنامه دهخدا
لولهنگ دار. [ لو ل َ هَِ ] (نف مرکب ) نگهبان لولهین . لولهین دار. ابریق دار (در مساجد و مدارس و بقاع متبرکه ).
-
لولهین داری
لغتنامه دهخدا
لولهین داری . [ لو ل َ ] (حامص مرکب ) عمل لولهین دار. آفتابه داری . ابریق داری .
-
مرجفین
لغتنامه دهخدا
مرجفین . [ م ُ ج ِ ف َ ] (ع اِ) آفتابه لگن . طشت و ابریق . (یادداشت مؤلف ).
-
لنجه
لغتنامه دهخدا
لنجه . [ ل ُ ج َ / ج ِ ] (اِ) در تداول گناباد خراسان ، بر لوله ٔ قوری و ابریق و مانند آن اطلاق شود. || لب . || گردبرگرد دهان . (برهان ).
-
چاکل
لغتنامه دهخدا
چاکل . [ ک َ ] (اِ) چاگل . ابریق . کوزه ٔ آب (ناظم الاطباء). و رجوع به چاگل شود.
-
ثفال
لغتنامه دهخدا
ثفال . [ ث َ ] (ع اِ) سنگ زیرین آسیا. || ابریق . || سفره ای که زیر دستاس باز افکنند. آسیاروب . ج ، أثفلة.