کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابریشم زن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حسن آباد باغ ابریشم
لغتنامه دهخدا
حسن آباد باغ ابریشم .[ ح َ س َ دِ غ ِ اَ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان در 6هزارگزی خاور فلاورجان متصل به راه عمومی . جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 341 تن است . آب آن از قنات و رودخانه و محصول آن غلات ، پنبه ، صیفی ...
-
جستوجو در متن
-
قتیم
لغتنامه دهخدا
قتیم . [ق َ ] (ع ص ، اِ) ابریشم جوش داده ٔ سپید. || زن . || زن خوب صورت و نیکو. || مرد. || مرد خوار و ذلیل . || مرد کم طعام یا بی طعام . || نیزه و سنان باریک و کهنه . (منتهی الارب ).
-
قتین
لغتنامه دهخدا
قتین . [ ق َ ] (ع ص ، اِ) قتیم . ابریشم جوش داده ٔ سپید. || زن . || زن خوب صورت نیکو. || مرد . || مرد خوار و ذلیل . || مرد کم طعام . || مرد بی طعام . || نیزه و سنان باریک و کهنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به ماده ٔ بالا شود.
-
بریشم زن
لغتنامه دهخدا
بریشم زن . [ ب َ ش َزَ ] (نف مرکب ) بریشم زننده . ابریشم زن . سازنده . چنگ زن . نوازنده . مطرب . نوازنده ٔ ذوات الاوتار : شده از غیرتش بریشم تن زَهره ٔ زُهره ٔ بریشم زن . سنائی .عددْش گرچه شود زهره ٔ بریشم زن چو کرم پیله هم اندر حصار خواهد بود. مجیر ...
-
بریشم زنی
لغتنامه دهخدا
بریشم زنی . [ ب َ ش َ زَ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل ابریشم زن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
زخمه زن
لغتنامه دهخدا
زخمه زن . [ زَ م َ / م ِ زَ ] (نف مرکب ) زخمه زننده . نوازنده ٔ سازهایی از قبیل رباب و بربط. ساز زن . رجوع به زخمه زدن شود : زخمه بر ابریشم عطار زن ار بصد زاری نوایی میزنی . عطار.ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی زاری از ما نی ، تو زاری میکنی .مولوی (مثنوی...
-
بریشم پوش
لغتنامه دهخدا
بریشم پوش . [ ب َ ش َ ] (نف مرکب ) بریشم پوشنده . ابریشم پوش . آنکه لباس از ابریشم در بر دارد. پوشنده ٔ جامه ٔ ابریشمین . || کنایه از وشاق و ساقی . (خسرو و شیرین چ وحید ص 452) : بریشم زن نواها برکشیده بریشم پوش پیراهن دریده .نظامی .
-
تالاورادولارینا
لغتنامه دهخدا
تالاورادولارینا. [ وِ دُ ] (اِخ ) شهری است به اسپانی در ایالت طلیطله بر کنار ساحل راست «تاژ» (تاجه ) و در میان باغهای نارنج و لیمو واقع است و 12000 تن سکنه و تاکستانها و کارخانه های ظروف سفالین و ابریشم بافی و دباغی و شکلات سازی دارد. علت این نام گذا...
-
بریشم
لغتنامه دهخدا
بریشم . [ ب َ ش َ ] (اِ) ابریشم . افریشم . (آنندراج ). ابریسم . قز. رجوع به ابریشم شود : بیابید از این مایه دیبای روم که پیکر بریشم بود زرْش بوم . فردوسی .کرم کز توت بریشم کند آن نیست عجب چه عجب از زمی ار دُر دهد و گوهر بر. فرخی .بهمه شهر بود از آن آ...
-
نیم تنه
لغتنامه دهخدا
نیم تنه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نیم تن . آرخالق . (از برهان ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ آستین و دامن کوتاه که نیم تن را فروپوشد. (انجمن آرا). قسمی جامه ٔ کوتاه و بیشتر زنان را که نیم بالای تن پوشد. کت . (یادداشت مؤلف ) : پیک نیم تنه را به طلب من...
-
بناغ
لغتنامه دهخدا
بناغ . [ ب َ ] (اِ) تار ریسمان خام را گویند که بر دوک پیچیده شود. (برهان ) (ناظم الاطباء). ریسمان خام که بر دوک ریسندش . (شرفنامه ٔ منیری ). ریسمان خام (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ابریشم خام . (فرهنگ شعوری ). چغرشته ، چفرسته ، زغوته و ماشوره با آن متر...
-
باف
لغتنامه دهخدا
باف . (نف مرخم ) مخفف بافنده که نعت فاعلی است از مصدر بافتن بهمه معانی ، و این صورت مخفف در صفات فاعلی مرکب بیشتر متداول است ، همچون : ابریشم باف . توری باف . جاجیم باف . جوراب باف . جوال باف . که صورت مخفف آن ابریشم بافنده و... است . در کلمات مرکب ذ...
-
عشقباز
لغتنامه دهخدا
عشقباز. [ ع ِ ] (نف مرکب ) عشق بازنده . آنکه عشقبازی کند. عاشق پیشه . (فرهنگ فارسی معین ). مرد شهوت پرست و عاشق و زن دوست . (ناظم الاطباء) : عشقبازان که به دست آرند آن حلقه ٔ زلف دست در سلسله ٔ مسجداقصی بینند. خاقانی .شهری بفتنه شد که فلانی ازآن ِ ما...
-
پاستر
لغتنامه دهخدا
پاستر. [ ت ُ ] (اِخ ) لوئی . عالم کیمیاوی بزرگ فرانسه . مولد وی به دُل بسال 1822م ./ 1237 هَ . ق . وفات در سنه ٔ 1895م .1312/ هَ . ق . وی پس از ختم تحصیلات خویش در پاریس به معلمی کلژ دوبزانسون منتخب شد (1840) و سه سال بعد به دارالمعلمین عالی راه یافت...
-
حریر
لغتنامه دهخدا
حریر. [ ح َ ] (ع اِ) ابریشم . (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (منتهی الارب ). مستخرج از قز پس از تنقیه ٔ آن و خروج کرم و آنچه از قز گیرند پس ازخبه کردن کرم در آفتاب و جز آن . ابن ماسه گوید: آنگاه که کرم ابریشم بر خویش تنید و کار تنیدن به پایان...