کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابریز
لغتنامه دهخدا
ابریز. [ اِ ] (معرب ، ص ، اِ) (از یونانی اُبریزُن ) زر خالص . (مهذب الاسماء). زر ساو. زر خلاص . زر خشک . ذهب خالص . زر ویژه . زر بی غش . زر خالص بی عیب : از سیستان زر ابریز خیزد. (تاریخ سیستان ). || خالص از زر و نقره . || پیرایه ٔ صافی از زر.- ابریز ...
-
واژههای مشابه
-
آبریز
لغتنامه دهخدا
آبریز. (اِ مرکب ) دَلو. دول : دوستی زآبریز چرخ بِبَرزآنکه آن گه تهی بود گه پر. سنائی . || مبرز. متوضا. مبال : شعر تو باید به آبریز درانداخت گر بود از مشک تر نبشته به ابریز. سوزنی .ببهانه ٔ آبریز بیرون آمد و کاردی کوچک از خدمتکاران خویش بستد. (تاریخ ط...
-
آبریز
لغتنامه دهخدا
آبریز. (اِخ ) نام محلی کنار راه خاش به چاه ملک میان سامسور و چاه ملک به مسافت 192600 گز از خاش .
-
واژههای همآوا
-
آبریز
لغتنامه دهخدا
آبریز. (اِ مرکب ) دَلو. دول : دوستی زآبریز چرخ بِبَرزآنکه آن گه تهی بود گه پر. سنائی . || مبرز. متوضا. مبال : شعر تو باید به آبریز درانداخت گر بود از مشک تر نبشته به ابریز. سوزنی .ببهانه ٔ آبریز بیرون آمد و کاردی کوچک از خدمتکاران خویش بستد. (تاریخ ط...
-
آبریز
لغتنامه دهخدا
آبریز. (اِخ ) نام محلی کنار راه خاش به چاه ملک میان سامسور و چاه ملک به مسافت 192600 گز از خاش .
-
جستوجو در متن
-
آوریز
لغتنامه دهخدا
آوریز. (اِ مرکب ) آبریز.
-
اباریز
لغتنامه دهخدا
اباریز. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ابریز.
-
گوهدان
لغتنامه دهخدا
گوهدان . (اِ مرکب ) آبریز و مستراح . (فرهنگ شعوری ). بیت الخلا. (آنندراج ). جای لازم و فرناک . (ناظم الاطباء).
-
کرمه کوری
لغتنامه دهخدا
کرمه کوری . [ ک َ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) صفتی برای چشمهای ضعیف و درهم کشیده و آبریز. کورمَکوری .
-
آبریزه
لغتنامه دهخدا
آبریزه . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) علتی در چشم که پیوسته اشک از آن فروریزد. || مبال . مستراح . آبریز.
-
اباریق
لغتنامه دهخدا
اباریق . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ابریق . ظروف سفالینه و جز آن با لوله و دسته . کوزه ها. و ابریق معرب آبریز است .
-
ابریزی
لغتنامه دهخدا
ابریزی . [ اِ ] (ص نسبی ) ابریز. - ذهب ابریزی ؛ زر بی غش . زر ساو. ذهب خالص .زر طلا.