کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابرو
لغتنامه دهخدا
ابرو. [ اَ ] (اِ) مجموع موی روئیده بر ظاهر استخوان قوسی شکل بالای کاسه ٔ چشم به زیر پیشانی . حاجب . برو : کز موی سرت عزیزتر باشدهرچند فروتر است از او ابرو. ناصرخسرو.رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو....
-
واژههای مشابه
-
آبرو
لغتنامه دهخدا
آبرو. (اِخ ) تخلص شاه نجم الدین حاکم دهلی ، متوفی به 1161 هَ . ق . || لقب حافظ ابرو.
-
آبرو
لغتنامه دهخدا
آبرو. [ ب ِ ] (اِ مرکب ) آبروی . آب روی . جاه . اعتبار.شرف . عِرض . ارج . ناموس . قدر. (ربنجنی ) : شو این نامه ٔ خسروی بازگوبدین جوی نزد مهان آبرو. فردوسی .آبرو میرود ای ابر خطاشوی ببارکه بدیوان عمل نامه سیاه آمده ایم . حافظ.در حفظ آبرو ز گهر باش سخت...
-
آبرو
لغتنامه دهخدا
آبرو. [رَ / رُو ] (اِ مرکب ) راهی برای گذشتن آب باران و غیر آن . آب راهه . راه آب . || مسیل . (صراح ).
-
کج ابرو
لغتنامه دهخدا
کج ابرو. [ ک َ اَ ] (ص مرکب ) کسی که ابروهای وی مانند کمان و مطبوع باشد. (ناظم الاطباء). ابروکمان . کمان ابرو. || مجازاً، صفت کمان است : کمان کج ابرو به مژگان تیرز پستان جوشن برآورده شیر.نظامی .
-
کمان ابرو
لغتنامه دهخدا
کمان ابرو. [ ک َ اَ ] (ص مرکب ) از اسمای محبوب است . (آنندراج ). کسی که ابروی وی خمیده مانند کمان باشد. (ناظم الاطباء). معشوقی که ابروان او مانند کمان منحنی باشد. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه ابرویی مقوس و بخم دارد. صاحب ابرویی چون کمان مقوس . (یادداشت ...
-
کشیده ابرو
لغتنامه دهخدا
کشیده ابرو. [ ک َ / ک ِ دَ / دِ اَ ] (ص مرکب ) کسی که ابروهایش گشاده یا دراز بود. ابروکشیده . (ناظم الاطباء). اَزَج ّ. رجوع به ترکیبات ذیل کشیده شود.
-
فراخ آبرو
لغتنامه دهخدا
فراخ آبرو. [ ف َ ] (ص مرکب ) خوش و دارای زندگانی بابرکت و خرم . (از ناظم الاطباء). رجوع به فراخ ابروی شود.
-
فراخ ابرو
لغتنامه دهخدا
فراخ ابرو. [ ف َاَ ] (ص مرکب ) فراخ ابروی . رجوع به فراخ ابروی شود.
-
وادی ابرو
لغتنامه دهخدا
وادی ابرو. [ ی ِ اِ رُ ] (اِخ ) رودی است در شمال اندلس که بدریای مدیترانه میریزد. (از الحلل السندسیه ج 1 ص 21). و رجوع به ص 41، 163، 318 همان جلد و ج 2 ص 197 شود.
-
هلال ابرو
لغتنامه دهخدا
هلال ابرو. [ هَِ اَ ] (ص مرکب ) کسی که ابروهای وی به شکل ماه نو باشد. (ناظم الاطباء).
-
آب ابرو
لغتنامه دهخدا
آب ابرو. [ ب ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) ترکیبی مایع که زنان ابروان بدو سیاه کنند.
-
پیوسته ابرو
لغتنامه دهخدا
پیوسته ابرو. [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ اَ ] (ص مرکب ) دارای ابروی متصل . اقران . مقرون . قرناء. مقرون الحاجبین . پیوسته برو. که دو ابروی بهم متصل دارد.
-
تلخ ابرو
لغتنامه دهخدا
تلخ ابرو. [ ت َ اَ ] (ص مرکب ) آنکه دارای ابروی گره دار و پرچین باشد. (ناظم الاطباء). تلخ رو. تلخ جبین . (آنندراج ). رجوع به تلخ رو شود.