کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابرقویه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابرقویه
لغتنامه دهخدا
ابرقویه . [ اَ ب َ ی َ ] (اِخ ) نام قریه ای به شش منزلی نیشابور. رجوع به ابرقو شود.
-
جستوجو در متن
-
صدرآباد
لغتنامه دهخدا
صدرآباد. [ ص َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان ندوشن بخش خضرآباد شهرستان یزد 5هزارگزی جنوب باختر خضرآباد. 5هزارگزی راه ابرقویه به ندوشن ، کوهستانی ، معتدل ، مالاریائی . دارای 161 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی صنایع دستی کرباس بافی . راه...
-
روذان
لغتنامه دهخدا
روذان . (اِخ ) شهری است بر حد میان پارس و کرمان ، منزل کاروان است و سردسیر است . (حدود العالم ). شهرکی است نزدیک ابرقویه در سرزمین فارس ، ابن البناء گوید، روذان از نواحی کرمان و آنرا سه شهر بود: اناس و ادکان و ابان . و قصبه ٔ روذان حصنی استوار داشته ...
-
غله بوم
لغتنامه دهخدا
غله بوم . [ غ َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) غله خیز. ملک یا مزرعه ای که غله ٔ فراوان داشته باشد و چیز دیگر درآنجا کم باشد. مقابل میوه بوم : و کلار دیهی بزرگ و ناحیتی با آن میرود، و جمله غله بوم است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 123). یزدخواست و دیه کورو.....
-
ابرقو
لغتنامه دهخدا
ابرقو. [ اَ ب َ ] (اِخ ) اَبرقوه . اَبرقویه . اَبرکوه . نام خره ای از یزد، از شمال و مشرق محدود به شهر بابک و از جنوب به بَوانات و آباده و از مغرب به کویر و خاک شهرضا. مرکز آن نیز موسوم به ابرقوه در 203000 گزی یزد. قُرای آن 42 و مساحت 180 فرسنگ مربع ...
-
سرحد
لغتنامه دهخدا
سرحد. [ س َ ح َدد / ح َ ] (اِ مرکب ) حد فاصل در زمین مشترک . (آنندراج ) (از بهار عجم ). از: سر + حد. مرز. ثغر: تونل و تالخزه دو ده است اندر میان کوه نهاده است بر سرحد میان چگل و خلخ . (حدود العالم ).چو آمد به سرحد نزدیک روم شد آراسته یکسر آن مرز و بو...
-
شهرک
لغتنامه دهخدا
شهرک . [ ش َ رَ ] (اِ مصغر) (از: شهر + «َ-َک »، تصغیر) شهر خرد. شهر کوچک : در میان دو کوه بر کنار دریا در آب شهرکی ساخت [ انوشروان ] . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 123). مایین ، شهرکی است در میان کوهستان . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 123). || از شواهدی که ب...
-
ظهیرالدین
لغتنامه دهخدا
ظهیرالدین . [ ظَ رُدْ دی ] (اِخ ) فرامرزبن علاءالدوله ابوجعفر محمدبن دشمنزیاربن کاکویه ، مکنی به ابومنصور. از امرای دیالمه ٔ کاکویه . وی پس از مرگ پدر خود علاءالدوله در ابتدای سال 433 هَ . ق . به جای وی نشست و اداره ٔ امور حکومتی علاءالدوله یعنی اصفه...
-
جامع
لغتنامه دهخدا
جامع. [ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از جَمع. گردآرنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فراهم آورنده . (از اقرب الموارد) (دهار). گردکننده . (مهذب الاسماء) : ای زر توئی آنکه جامع لذاتی محبوب جهانیان به هر اوقاتی . جمال پلدین قزوینی (از تاریخ گزیده ). || هنر...
-
استخر
لغتنامه دهخدا
استخر. [ اِ ت َ ] (اِخ ) اصطخر. اصطرخ . ستخر. (جهانگیری ). شهری بفارس از اقلیم سوم ، طول آن 79 درجه و عرض 32 درجه و آن از بزرگترین حصن های فارس و شهرها و کوره های آنست . گویند نخستین کسی که آنرا بساخت اصطخربن طهمورث پادشاه ایران بود و طهمورث نزد ایرا...
-
پسر کاکو
لغتنامه دهخدا
پسر کاکو. [ پ ِ س َ رِ ] (اِخ ) فرامرزبن محمدبن دشمنزیاربن کاکویه مکنی به ابی منصور و ملقب به ظهیرالدین از امرای دیالمه ٔ کاکویه . که از 433 تا 443 هَ . ق . در کردستان و اصفهان حکومت میکرد و چون در سال 443 سلاجقه این نواحی را مسخرکردند دیالمه ٔ کاکوی...
-
دراز
لغتنامه دهخدا
دراز. [ دَ / دِ ] (ص ) طویل . مقابل کوتاه . طولانی . نقیض کوتاه . (برهان ). مستطیل . مستطیله . طویله . مقابل قصیر. طویل و آن یا طولی است عمودی ، چنانکه از بالائی بدان بینند، چون : گیسوانی ،دستی ، ریشی دراز یا مقابل پست و آن طولی باشد عمودی ، چون از ز...
-
درست
لغتنامه دهخدا
درست . [ دُ رُ ] (ص ، ق ، اِ) کل . تام . کامل . تمام . (ناظم الاطباء). تمام و غیر ناقص . (غیاث ). که کم نیست : سنگ این نانوا درست است . مقابل کم : وزن یا سنگ درست ؛ که کم نباشد. سنگ تمام . سنگ حق . || وافیه . بخوبی . بسزا. بتمامی .(یادداشت مرحوم دهخد...