کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابراز کرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ژرژ
لغتنامه دهخدا
ژرژ. [ ژُ ](اِخ ) (نشان قدیس ...) نام نشان روسیه . آن را کاترین دوم ملکه ٔ روسیه به منظور سپاسداری از ابراز لیاقت بسال 1769 م . باب کرد. روبان این نشان را هفت راه ، چهار زرد و سه سیاه است .
-
اسکبلو
لغتنامه دهخدا
اسکبلو. [ اِ ک ُ ب ِ ل ِ ] (اِخ ) میخائیل . ژنرال روس ، مولد ریازان . وی در محاربات بین روسیه و ترکان ابراز لیاقت و ترکستان را فتح کرد. (1843 - 1882 م .).
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) (امیر...) وی یکی از امرای سلطان اویس است که پس از وی به سلطان حسین ابراز اطاعت کرد و سرانجام به دست نوکران امیر عادل کشته شد. (ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 198، 205، 208).
-
اتن اول
لغتنامه دهخدا
اتن اول . [ اُ ت ُ ن ِ اَوْ وَ ] (اِخ ) ملقب به کبیر، پادشاه ژرمنها. متولد در 912 م . او938 به امپراطوری آلمان انتخاب شد و با ابراز لیاقت بسیار قبایل وحشی را منکوب کرد. وفات او به سال 973 م . است .
-
کالکروت
لغتنامه دهخدا
کالکروت . [ رُ ] (اِخ ) فردریک آدلف . (1818 - 1737 م .) فلدمارشال پروسی . در سترهاوزن بدنیا آمد. در سال 1752 جزء قراولان خاصه ٔ پروسی و آجودان پرنس هانری (متوفی به 1758) گردید. در جنگهای متعدد دیگری شرکت کرد و بسبب ابراز لیاقت و شجاعت به درجه ٔ فلدما...
-
زاهدبیک
لغتنامه دهخدا
زاهدبیک . [ هَِ ب َ ] (اِخ ) (زاهدبک ) ابن عزالدین شیر از حکام حکاری (کردستان ) بود و به شاه اسماعیل صفوی ابراز اطاعت کرد و منظور نظر شاهانه گشت و از عنایت بی غایت خسروانه منشور ایالت موروثی بدو ارزانی داشته و گاهی او را خطاب بلفظ عمی میکرده است . (ت...
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) غفاری ، ملقب به کمال الملک ، فرزند میرزابزرگ کاشانی . از استادان بزرگ فن نقاشی در ایران . وی در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه در سال 1268 هَ . ق . در کاشان متولد شد. در سن 13سالگی از کاشان به تهران آمد و وارد دارالفنون گرد...
-
احمدپاشا
لغتنامه دهخدا
احمدپاشا. [ اَ م َ ] (اِخ ) (قره ...) او از وزرای دولت عثمانی در دوره ٔ سلطنت سلطان سلیمان قانونی است و دو سال سمت صدراعظمی داشت . خود او از قوم ارناود است و در حرم همایون سمت آغائی داشت و سپس از حرم بیرون آمد و آغائی ینی چری و بعد از آن بیگلربیگی گر...
-
اسماعیل پاشا
لغتنامه دهخدا
اسماعیل پاشا. [ اِ ] (اِخ ) چرکس . یکی از مشیران دوره ٔ سلطان عبدالمجیدخان عثمانی . وی به جسارت و شجاعت شهرت یافته اصلاً برده ٔ طوپال عزت محمدپاشا بوده و ستم و جور بسیار از وی دیده و چون کارد به استخوان وی رسید فرار کرد و به اجاق خمپاره چی ملتجی گردی...
-
اشعث
لغتنامه دهخدا
اشعث . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابومحمدبن معدیکرب کندی . یکی از اصحاب پیامبر (ص ) بود که درسال دهم هجرت با 60 تن سوار از قبیله ٔ خود نزد پیامبر آمد و بشرف اسلام مشرف گردید. آنگاه به یمن بازگشت . پس از آن حضرت در زمره ٔ مرتدان درآمد، ولی پس از آنکه به اسارت ...
-
عرض کردن
لغتنامه دهخدا
عرض کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نشان دادن . آشکار کردن . (فرهنگ فارسی معین ). نمودن . ارائه کردن . عرضه داشتن . عرضه کردن . معروض داشتن . پیش نهادن . تقدیم کردن . نمایش دادن . به معرض درآوردن : امیر فرمود تا زندانهای غزنی و آن نواحی عرض کنند. (ت...
-
پدید کردن
لغتنامه دهخدا
پدید کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ظاهر کردن . اظهار کردن . آشکار کردن . ابراز. هویداکردن . بیان کردن . بوح . ضرب . (تاج المصادر بیهقی ). شرح . انصراح . شرع . شروع : و ما پدید کنیم اندر فصل دیگر مقدار هر ناحیتی و شهری . (حدود العالم ).و آنچ هست از...
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) فارقی . حسن بن ابراهیم بن علی بن برهون . فقیه شافعی . مولد او بمیافارقین بربیعالاَّخر 433 هَ . ق . وی در میافارقین نزد ابی عبداﷲ محمد الکازرونی به تحصیل علوم وقت پرداخت و پس از وفات استاد به بغداد شد و از محضر شیخ ابواسحاق ...
-
عقیق رنگ
لغتنامه دهخدا
عقیق رنگ . [ ع َ رَ ](ص مرکب ) آنچه برنگ عقیق بود. سرخ رنگ : ز بس که زان دو سپاه بزرگ کافر کشت عقیق رنگ شد اندر دیار هند گیاه . فرخی .عقیق رنگ شده ست این زمین ز بس کز خون به روی دشت و بیابان فروشده ست آغار. عنصری .وان نقاب عقیق رنگ تراکرد خوش خوش به ...
-
اشرف
لغتنامه دهخدا
اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) افغانی یا اشرف غاصب . پسرعموی محمود افغان رئیس قبیله ٔ غلیجائی است که در اوائل قرن 12 هجری خروج و افغانستان و ایران را ضبط کرد و بعدها به بیماری وحشتناکی دچار گردید تا آنجا که گوشتهای بدن خود را با دندان خود میکند و تکه تکه می...