کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابراز ترس و واهمه کرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
واهمه داشتن
لغتنامه دهخدا
واهمه داشتن . [ هَِ م َ / م ِ ت َ ] (مص مرکب ) خائف بودن . ترسان بودن . ترس و بیم داشتن .
-
ترس و باک
لغتنامه دهخدا
ترس و باک .[ ت َ س ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) وحشت . بیم . خوف .- بی ترس و باک ؛ بی ترس و بی باک .خالی از وحشت و بیم : که تا گیتی از هر بدی پاک کردجهان جمله بی ترس و بی باک کرد.فردوسی .
-
بی حشمت
لغتنامه دهخدا
بی حشمت . [ ح ِ م َ ] (ص مرکب ) بی ترس . بی واهمه . بی ملاحظه :هر کسی را که مظلمتی است بباید آمد و بی حشمت سخن خویش گفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36). گفت به از این میخواهم بی حشمت نصیحت باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 61). تو مردی که جز راست نگویی و غ...
-
موی ریختن
لغتنامه دهخدا
موی ریختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) مو ریختن . ریختن موی سر و صورت انسان . ریختن موی تن جانوران . ریختن موی بر اثر پیری یا بیماری . (از یادداشت مؤلف ) : از دهان تو همی آید فژاک پیر گشتی ریخت مویت از هباک . طیان .|| ترسیدن . هراسیدن . سخت واهمه داشتن از ک...
-
ترس ودراس
لغتنامه دهخدا
ترس ودراس . [ ت ُرْ رِ وِ ] (اِخ ) شهری است در پرتغال که بر شمال لیسبون واقع است و 8600 تن سکنه دارد.ولینگتون در سال 1810 م .برای تصرف لیسبون آنرا تبدیل به قلعه ٔ نظامی کرد.
-
واهمة
لغتنامه دهخدا
واهمة. [ هَِ م َ ] (ع ص ، اِ) قوه ٔ وهم .قوه ٔ وهمة. (از المنجد). واهمه یا وهم یکی از حواس خمسه ٔ باطنی است و علمای نفس در قدیم گفته اند: کار او آن است که چیزهای دیده و نادیده راست یا دروغ به نفس می نماید خواه آن معانی را در خارج صورتی باشد و خواه نب...
-
دغدغه
لغتنامه دهخدا
دغدغه . [ دَ دَ غ َ / غ ِ ] (از ع ، اِمص ، اِ) ترس و بیم و تشویش خاطر. (برهان ) (از غیاث ). وسوسه و واهمه و تشویش در خاطر، و با لفظ بردن مستعمل است . (از آنندراج ). اضطراب خاطر، و بدین معنی ظاهراً فارسی است . (یادداشت مرحوم دهخدا) : شکر قدح تلخ مکافا...
-
دهن دار
لغتنامه دهخدا
دهن دار. [ دَ هََ ] (نف مرکب ) زبان آور. سرزبان دار. که مقاصد خود با کمال جرأت و رک و بی ترس تواند ادا کرد. آنکه سخنان خویش را بی هراس و کمی بی شرمی گوید. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به زبان دار شود.
-
نغوسه
لغتنامه دهخدا
نغوسه . [ن َ س َ / س ِ ] (اِمص ) تسکین دل شکسته دادن . نغوشه . (برهان قاطع) : صدر بزرگوار چو آن ظلم وی بدیدزن را نغوسه داد و به دل با فراغ کرد. سوزنی .|| دل کسی را از واهمه شکستن . نغوشه . (برهان قاطع). || گوش فراداشتن که بفهمد چه گوید. (رشیدی ). رجو...
-
عفونی شدن
لغتنامه دهخدا
عفونی شدن . [ ع ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بدبو و گندیده شدن .مقابل ضدعفونی شدن : جراحت وی و ترس از عفونی شدن آن لزوم عمل جراحی را قطعی کرد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
دردبة
لغتنامه دهخدا
دردبة. [ دَ دَ ب َ ] (ع مص ) نوعی از دویدن ، مانند دویدن ترسان که می دود و از ترس چیزی پس و پیش می نگرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خواری و فروتنی نمودن . (منتهی الارب ). در مثل گویند: دردب لما عضه الثقاف ؛ هرگاه در سختی گرفتار شد فروتنی آغ...
-
ناباک
لغتنامه دهخدا
ناباک . (ص مرکب )بی باک . بی ترس . بی پروا. دلیر. (ناظم الاطباء). متهور.جسور. بی واهمه . نترس . بی بیم . بی احتیاط : دلش تیزتر گشت و ناباک شدگشاده زبان سوی ضحاک شد. فردوسی .دوات و قلم خواست ناباک زن به آرام بنشست بارای زن . فردوسی .چو آواز بشنید نابا...
-
جدیع کرمانی
لغتنامه دهخدا
جدیع کرمانی . [ ج ُ دَ ] (اِخ ) ابن علی ازدی معنی . وی در عصر خود شیخ خراسان و فارس آن دیار و از رؤسای باهوش بشمار بود. او در کرمان بدنیا آمد و منسوب به همان جاست . و در خراسان اقامت داشت تا زمانی که نصربن سیار فرمانروای آنجا شد. و از ترس فتنه و آشو...
-
آوردگاه
لغتنامه دهخدا
آوردگاه . [ وَ ] (اِ مرکب ) معرک . معرکه . جنگ گاه . آوردگه . ناوردگه . ناوردگاه . میدان . میدان جنگ . رزمگاه . عرصه ٔ جنگ : بکین جستن از دشت آوردگاه برآرم بخورشید گرد سیاه . فردوسی .برفتند هر دو ز قلب سپاه بیک سو کشیدند از آوردگاه . فردوسی .همی گشت ...
-
بیم کردن
لغتنامه دهخدا
بیم کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیم دادن . ترسانیدن . تهدید کردن . تخویف . اخافه . انذار. تهدید. ایعاد. ترس دادن . تحذیر. انذار کردن . هراسانیدن . هاسانیدن . (یادداشت مؤلف ). وعید. نذیر. (منتهی الارب ). ترس دادن . توعد. تهدید. ایعاد. (از تاج المصاد...